۱۴۰۴ مرداد ۱۱, شنبه

نگاه

 


(چشم خود بستم که دیگر چشم مست‌ات ننگرم

ناگهان دل داد زد، دیوانه من می‌بینم‌اش)


 بیاد اشاره‌، 

در نگاه تو، که از چشمانت می‌تابد

بعداز فقط چند لحظه

به‌گیسوی شب می‌اویزم

ترا بنام صدا می‌کنم

در هوس دیدن دانه‌های باران از پشت پنجره‌ی نافم، 

گم می‌شوم


عشق در لابلایِ لایه‌های‌تنم 

لحظه‌ای به نسیم بهارِ زنده‌گیِ تازه‌گی‌ها، می‌ماند 

که باغ پراز انگور اندامم را بیدار می‌‌کند

 غنچه‌هایم بی‌اراده‌ی من شکوفه می‌زنند


لحظه‌ی دیگر به جویبار زلالِ شفاف می‌ماند 

که عکس ساقه در آن پیداست

و جای خالیِ خاطره‌‌های ساقه، در لای روزنه‌ها 

و خیس‌گونه‌گیِ لب‌های لبانم،


رمز زبان تو چکه می‌کند

چون شبنم در چهره‌ی دونیم ماه


به‌بین

چه‌میوه‌های دخترانه‌گیِ رسیده‌ای،

بدامن‌ام می‌ریزد

حیالِ نگاه تو 


رهگذر‌

https://www.facebook.com/didar.didareto


شعر، تجربه‌ای‌ست از پیوندِ تن، طبیعت و زبان؛

شب زنبق

     شبِ زنبق دل‌تنگی‌ام برای تو چیز تازه‌ای نیست اما چیزی‌ست که امشب بیش‌تراز همیشه دل‌تنگم مهتاب نام تو را روی پوستِ گلبرگِ زنبق می‌نشاند،...

محبوب‌ترینِ خواننده‌گان