مهآلودهگیِ رویا
لرزش سرانگشتانت
بر تارهای قلبم،
زیباترین ترانهی زندهگیام را نواخت
گرمای نوری بهزنانهگیام تابید
که آرامش،
دوستداشتهشدن،
معشوقوارهگی،
بودن - شدن چیست؟
فهمیدم
درک کردم
و
رسیدم بهآنچه که باید
شدم آنچه که میخواستم
شبانگاهان را با تو سَر میکنم
که از حلقهی بازوانت عبور میکنند
در ضربان قلب روز
تبکردهگیِ رویا میشمارم
که از اسم کوچک تو میگذرند
گرمای آغوشم بهرویای خیس چشمانت
مهآلودهگیِ رنگینکمان میگیرد
بیا
که باران، بیتو بوی تشنهگی میدهد
بیا
که قطرهها، تنها نمانند
من، بوی جاودانهگیِ شبنم را از پوست تو بنوشم
و خیس، بهگرمای آغوشت بازگردم
تا تو،
اثر هنرت را درتابلوی نقاشیِ اندام من بهبینی
و
من
در لحظههای عشقآلود انتظار باران
زیبائیِ شتاب را لمس کنم
رهگذر