مهتاب چگونه میتواند؟
چنین هدیهای را ارمغانم کند
اغواگریِ من آیا
در امنیت آغوش تو نهفته است؟
نفسهایت تنخواستههایم را تکرار میکنند
بهارمانند
که غنچهها را بباران مینشاند
اطمینان دارم
زلال شانههایت را از همسوئیام
خالی نمیکنی
تا آخرین لحظهی آن اتفاق زیبا
میدانم مرا بهخودت میرسانی
و از این شادم
غنچه در شکافی،
نهان
زیبائی خود را در آینهی نگاهت تماشا میکند
دلم تنگ است
بهتماشای باران
برای شکفتن غنچه
برای آمدن،
زمان بی معناست
دیدارمان را تنظیم نکنیم
همزمان برسیم
بهلحظهای
که عشق را میشناسد
بهلحظهای
که تعریفِ همیشههای ما میشود
قلبهایمان
شکل هم،
برای هم
میتپند
تندترین نفسهایمان را
آسوده بکشیم
در تنگترین نقطهی جهان،
در آغوش من
رهگذر