گواهیِ عشق
واژه را دوست دارم
وقتی تو بهگوشم زمزمه میکنی
خودت را بهآغوشم دعوت میکنی
شعر را دوست دارم
وقتی از لبانم، گیسوانم، لبهای اندامم
از اغواگریِ تنانهام میگوید
جیغهایم را دوست دارم
وقتی در آغوش تو میکشم
تو را در آغوش میکشم
این ستارهگان،
بهآسمان آغوشم، زیبائی شهوت میپاشند
بینیازم میکنند
و
عشق گواهی میدهد
که واقعیت-اند
اینها
رنگینکمانِ در خیسیِ چشمانت را بمن بده
تا همهی جهانت را بارانی کنم
با لبخند تو همهی روزها نوروز-اند
نفسهایت بهار را بهآغوشم میآورند
همهی غنچههایم شکوفه میزنند
شراب از دانه انگورهای پستانم بنوش
تا فراسوی مرزهای تنم را بهبینی
بوی تنت
ژرفای نفسهایم را بهبیند
و
در شعلهی تپشها و خواهشها
بیابیم همدیگر را،
در سبُکی و نرمیِ سپید ابرها،
سفتیِ دلبرانهی فرازونشیب تنهایمان را لمس کنیم
تکرار ترانهی عشق را با مضراب تو
در تارهای ساز من بشنویم
زیبا سرودی بخوانیم باهم
در بیزمانیِ لحظه
تا نهایت هوس
و
بهبینی که آغوشبهم بودنِ
من با تو
چه جنون دلپذیر،
چه نیازهای جانخواهی دارد؟
رهگذر
