راه ابر سپید
در آغاز خیال من است
که لحظه را روی سینهات
سرشار از من میکند
در هوایِ سینهات ابرهای سفیدِ تنم باروَر میشوند
تا راه دریا، زیر بوسههایت گشوده شود
دلتنگیِ مخمل گیسوانم بهانتظار خو گرفته اند
آن هنگام که ستارهی لای رانهایم
با مِهرانگشتانات مُهر میخورد
رهگذر
https://www.facebook.com/didar.didareto/
نگاه مریم انزلی به قطعه
آغازی در خیال؛
(لحظه در سینهی عشق)
شعر با جملهای درخشان گشوده میشود:
«در آغاز خیال من است
که لحظه را روی سینهات
سرشار از من میکند»
اینجا، «آغاز» نه زمانی بیرونی،
بلکه لحظهی حاضر (دم =آان) و درونیست؛
فراسوی چرخهی فصول،
لحظهای که جهان، از خیال شاعر زاده میشود.
«سینه»
بهمنزلهی پناهگاه تپش، زندگی و جایگاه شکوفائیِ عشق است.
فعل
«سرشار میکند»
حسِ جاریشدن و پژواک لذت را در دل مینشاند.
بدینگونه، شاعر با لطافتی زنانهگون،
لحظه را از عشق به بازیِ عشق میکشاند؛
جایی که «من» در «تو» حل میشود و زمان، بوی تپش میگیرد.
ابر و دریا؛ زایش عشق از تنِ ابر سپید است
در تکهی دوم، زبان از قلمرو خیال به اقلیم تنانه گذر میکند:
«در هوایِ سینهات
ابرهای سفیدِ تنم باروَر میشوند
تا راه دریا،
زیر بوسههایت گشوده شود»
در این فراز،
رابطهی عاشقانه چون امواج آرام آب در طبیعت تصویر میشود:
تن، ابر است؛ بوسه، باران؛ و دریا، وصال.
سفیدیِ ابرها نشانهی خلاقیت عاشقانه
و «باروَر شدن» ادامهی تازهگیهای همآغوشی در زیبائی لحظه
شاعر عشق را نه تنها تجربهای شخصی،
که پدیدهای کیهانی میبیند؛
همانندیِ طبیعت و تن،
بارش و بوسه، در میان است
راهِ دریا، که زیر بوسهها گشوده میشود،
بهگونهای استعاری راهِ رهایی و رسیدن است؛
بازگشتِ ابر به سرچشمهاش، دریا
گیسوان و ستاره؛
لطافت و جسارت، در آغوشبهمیست
شاعر در بخش سوم، به ساحتِ صمیمیِ عشقبازی میرسد:
«دلتنگیِ مخمل گیسوانم
بهانتظار خو گرفتهاند
آن هنگام که ستارهی لای رانهایم
با مِهرانگشتانت مُهر میخورد»
زبان شاعر در اینجا، میان لطافت و جسارت، تعادلی کمنظیر دارد.
«مخمل گیسوان»
استعارهای از لطافتِ انتظار است؛
گیسوان، خود رشتههای تمنّا هستند.
و
«ستارهی لای رانها»
تصویریست جسور و عاشقانه،
در قلهی شاعرانهگیِ اروتیزم زنانه،
شاعر میل را با نماد نور درمیآمیزد تا
اندامش را به اوج احساس برساند
به مرتبهی روشنیِ ستاره
«مِهرانگشتان»
واژهای نو و درخشانیست
ترکیبی که هم مِهر را در خود دارد و هم شوق لمس را؛
مِهر و مِهرورزی، در یک حرکت،
مُهرِ عشق را بر تن و جان مینهد.
نتیجه:
(سپیدیِ راه، بارشِ معنا)
«راهِ ابر سپید»
شعریست از جنسِ آمیختهگی؛
در آن، خیال و تن، ابر و باران، جسارت و لطافت،
همنشین هماند.
شاعر، عشق را نه در تصرف،
بلکه در خلاقیت بازیِ عشق میبیند؛
عشقی که از ابر آغاز میشود و در لحظه به دریا میرسد
این شعر، تمنّا را به اروتیزم عشقورزی بدل میکند
جایی که بوسه، باران است
و تن، زمینِ تشنه در تمنا
در پایان، خواننده درمییابد که
«ابر سپید»
راهیست به باران ریز، در هوای تنِ عاشق
که از خیال آغاز میشود
و در بستر عاشقانهی مِهر، به تنانهگی در آغوشنوازی میرسد