بهلبگزیدنهای آن شبم فکر میکنم
لحظههایش را مرور میکنم
بیآن که دلتنگ-اش باشم
در آن هنگام که الف آرزوی خوشخط تو
در تنگنای زیبا پرانتز () آغوشم
انتظار قطرههای تازهتری میکشید
ناگها
ریزبارانی از آسمان پنهانم
لبههای ساحلام را فراگرفت
جیغهایم در اوج بیواژهگی خیس
زمزمهای از عمق خواستن بود
که زنبودنم را
در آن قطرههای گمشده پیدا کرد
آواهایی بود بیزمان،
نه سایهای از دیروز،
نه پیشدرآمدی برای فردا
پژواکی بود منحصر به تشنهگیِ آن لحظه،
خنیایی بود که هرگز نشنیده بودم
از فراسوی اوج شادی کشیده میشد
که رازِ آن خواهشِ سیریناپذیرم را
نشان دهد،
تا به بینی
چگونه تنام
تمامت را
بیشتر،
و باز هم
بیشتر
میخواهد.
رهگذر
https://www.facebook.com/didar.didareto
