خندهی سیب
برای دیدن رویای آغوش تو
دست ستارهگان را بقلبم نمیفشارم
هوای نفسهایت را
هر لحظه که بخواهم
در آغوش میگیرم
چیزی بهزندهگیام اضافه میکند
که تنها نمیمانم
گوشههای دیوانهگیات در آغوشم
هرگز بیهوده نیست
تو تنها شاهد وفاداریِ فانتزیهای منی
از امیختهگیِ پستانهایم
با عطر تمشک و خندهی سیب،
هوس در سینهات را
از سرچشمه،
از غنچهی در حالِ شکفتن،ا
در عمق نگاهت میخوانم
شادیِ پیروزیت را در آغوشم ،
رویای پنهان قلبم برای تسلیم شدنم را
در همیشههایم
بتن کردهام
در مِیخانهی پستانهایم
با اولین پیالهی نافم
مستم میکنی
سرمستم میشوی
اما میدانستی؟
وقتی با آب نَمَکین دریای من،
آبتنی میکنی
هرچه بیشتر بخوری تشنهگیات
فزونی میگیرد
سوزانترین تمنای لبهای مِی نوشات
مانند باران،
بهشرارهی شکاف رانهایم
سادهترین شکل زیباییست
از شیب تپه،
بهخط شیریِ لبان تبآلودم میرسی
که هرگز گناه نکردهاند
ساقهی نورس بهاری
در تمنّامندیِ بوسهلیسی،
غنچه را مینوازد
رفتنت را دوست دارم
چون عطر آمدنت را میدهد
زیباترینِ اوج هایم را
از آغوش تو میگیرم
من با تو میآیم
همراهیِ تو
منرا باتو می آورد
من با تو
میآیم
بیا بهمن
با من
رهگذر