۱۴۰۴ مرداد ۱۳, دوشنبه

آمدن




بگذار مهتاب را در چهره‌ی تو به‌‌نوشم، 
گفتی

طنین نجوای وسوسه‌انگیز صدایت را

آویز گوشم کردی

که در آغوش تو آسمان همین رنگ نیست

حتی تکه‌ابری در آن پرواز نمی‌کند

پرنده، این‌جا بشوق لانه‌، پرواز را از بر می‌خواند

این‌جا دانه‌های باران دُردانه اند

و 

(کم‌ترین ترانه بوسه است)


یاد دستانت افتادم 

که چگونه آرام دور کمرم چرخيدند

و حلقه‌ی ران‌های تب‌‌دار-ام

چگونه دایره‌ی کمر-ات را قفل کردند


من سخت تشنه‌ی لمس‌وبوسه

استوانه‌ام بی‌اراده‌ی من

  هم‌آغوش ستونِ محبوبش شده‌ بود

 

تو سرگرم لب‌های من

من آب از سرم گذشته بود

تنامیدن لبه‌‌هایم در فرازو‌فرود

فرورفتن 

فروبردن

 فروکردن 

فروکشیدن

تکرار رفتن،

در 

آمدن

ادامه‌ی لحظه‌‌های

،،اکنون،،

،شکیبا

 در انتظارِ آمدنِ من


من غرق در نگاه تو

با شیرینیِ فانتزی‌های خود

خیره به‌‌اندام تو بودم

 که در من، دل بدریا می‌زدی


امشب قبل‌از تسلیم ستاره‌گان به‌سحرگاه

بی‌تابیِ تن ترا

 هزار و یک‌‌بار تنفس خواهم کرد

(سرشار از شگفتی‌های بر زبان نیامده‌)


 رهگذر 
https://www.facebook.com/didar.didareto

شعر، تجربه‌ای‌ست از پیوندِ تن، طبیعت و زبان؛

شب زنبق

     شبِ زنبق دل‌تنگی‌ام برای تو چیز تازه‌ای نیست اما چیزی‌ست که امشب بیش‌تراز همیشه دل‌تنگم مهتاب نام تو را روی پوستِ گلبرگِ زنبق می‌نشاند،...

محبوب‌ترینِ خواننده‌گان