من عاشق لحظههایِ
میان دو دیدارم
هنوز
مست رویای آن هنگامم که
تمنای ساقه از غنچه را شنیدم
هنگامی که
گونهی غنچه
با نقاشیِ قلم، گل انداخت
نیاز غنچه به شاخه
مژدهی آمدنش را داد
لحظهای که
پولکهای شبنم
لابهلای گلبرگهای
دو هلال چسبیدهبهم را
میآراست
زنبق
نام تو را صدا میزد
تا جوانه زند
خوشبختی از موج گیسوانم
میریخت
برگهای بید لرزیدنِ بیاراده آغاز کردند
صدای انتظار، با کلمات خودساختهام
ساقهی زیتون را شیر میداد
اشتیاق حلقهی انگشتر به وسوسه
مسیر استوانه را میلرزاند
این برکهی کوچک
موج آتش را در آبهای خود میدید
باران را دوست میداشتم
که از پشتوروی پنجرهی نافم ببارد
تا آخرین قطره
بوسههایت جشن داغیِ پیروزیات را
گرفتند
که از آمدنِ من،شادی
رهگذر
https://www.facebook.com/didar.didareto
