هزار تکّهی نور
ایزد بانوی شوق در کهکشان اندام من
لذتشناسی
لذتستانی تو را
بهکمال میرساند
من-خود نیز گرفتن را
از دادنام، یاد میگیرم
گرفتنِ لذتم، دادنِ لذت بتوست
تا عشق را بشناسم
تمنّای معصومانهی هوس
پروانهوار همآغوشِ ایزد بانوی آتشم میکند
شهوت در اندام من
نیازمند مِهر تو،ست
بعدش؟
یکی میشویم در هزار تکهی نور
همزمان در تپشِهای لُختِ یکیشدن
میلرزیم
دیگر
«من» و «تو»
نداریم
انگار که خودم را درون تو جا گذاشتهباشم
لرزهای اوجم را پشت پلکهای تو احساس میکنم
دوستداشتن تو
در انتظار اوجِ من است
من پیش از رسیدنت، گُر گرفتهام
از تصوّرِ آمدنت
از خاطرهی آن بوسه
که هنوزلای رانهایم زنده است
حالا؟
با این تنِ آرام
با این دلِ ناآرامِ آرامشده
بگذار گونههایت را بهسینهام
تا پستانهایم از نفسهایت بشنوند
که چرا هر بار بیش از نخستینبار
عاشقت میشوم
رهگذر