آتشی زیر خاکستر
در این آرامش،
تعجب میکنم از دلتنگیام
پلکهایم را نیمه میبندم
در انتظار غریزهی تحمل ناپذیرم
که آتشیست زیر خاکستر
و تنها سرانگشتان تو آگاهاند
در کجای تنم
داغترین جریان پنهان است
ترانهوار
میلغزد بوسههایت
بر شرم نمناکِ دخترانهگیام،
لای نرمای رانهایم
نبض لحظه
چون نرمیِ نوازش
میلرزد
فانتزیهایِ شیبِ لطیف دخترانهام
میان ستونهای خوشتراشِ مخملیِ رانهایم
شکاف نازکی خیس از خواهش
نگاهت را رها نمیکند
درلحظههای سوزان
در اوج فوران و رهائیِ ارضا شدنم
عریانیام در جستجوی
برهنهگیِ اوج رضای توست
هیچ لحظهای چنین نیست
نگینِ حلقهای،
لای رانهایم نغمهی «نرمی» مینوازد
به همنوائیِ نُتهای بداههنوازیِ مضراب تو
که همآهنگیِ اوج پرده را در شور
بهم میپیوندد
رهگذر