محتوای تصویر
فردِ تنها و بزرگ در مرکز تصویر: رهبر یا نماد قدرت مطلق،
اغلب بزرگتر از همهچیز.
جمعیت بیچهره و یکسان:
مردمی که هویت فردیشان حذف شده و مثل سایهها یا آدمکهای تکراری هستند.
سایه یا زنجیر: نشانهی اسارت، ترس و سرکوب.
چشم بزرگ (مانند چشم مراقب): یادآور کنترل و نظارت دائمی.
بلندگوها و پرچمهای یکنواخت: نشان تبلیغات اجباری و یکصدایی.
رنگهای سرخ و سیاه: القای ترس، خشونت و قدرت.
این ترکیب میتواند تصویری بدهد
که نه فقط «شکل نظامی»، بلکه ماهیت توتالیتاریسم یعنی:
حذف فردیت، سلطهی ایدئولوژی، کنترل همهجانبه
و سرکوب آزادیها را نمایش دهد.
«عناصر توتالیتاریسم»
و
«ابتذال شر»
در جمهوری اسلامی
در آثارش همچون منشا توتالیتاریسم[۱] وآیشمن در اورشلیم[۲] به تحلیل
ماهیت رژیمهای توتالیتر و نحوه بروز شر در شکلهای نوین پرداخته است
او رژیمهای توتالیتر را فراتر از دیکتاتوریهای معمولی تعریف میکند
و نشان میدهد که این رژیمها چگونه با ایدئولوژی مطلق
سرکوب گسترده و کنترل همهجانبهی جامعه
فضا را برای «ابتذال شر» و نابودی آزادی فراهم میآورند
این مقاله با تمرکز بر این دو مفهوم بنیادی، تلاش میکند
وضعیت جمهوری اسلامی ایران را تحلیل کند و نشان دهد
که چگونه عناصری از «توتالیتاریسم» و «شر» به معنایی
که آرنت از آن مراد میکند در این نظام نمود یافتهاند
اگرچه چارچوب نظری من متکی بر رای آرنت خواهد بود
در عین حال تلاش خواهم کرد برای تحلیلی جامع
از دیگر نظریهپردازان سیاسی و روانشناسان نیز برای فهم بهتر
ماهیت رژیم جمهوری اسلامی و تاثیر مخرّبش بر جامعه ایران استفاده کنم
اصول توتالیتاریسم
در تعریف توتالیتاریسم آن را به رژیمی تمامیتخواه معرفی کردهاند.
هانا آرنت در منشا توتالیتاریسم
رژیم توتالیتر را نظامی تعریف میکند که هدف آن کنترل کامل جامعه است،
نه صرفاً حکومت سیاسی.
«ایدئولوژی در توتالیتاریسم، تبدیل به یک دستگاه تئوریک میشود
که در آن تمام وقایع و رفتارها مطابق آن تفسیر و هدایت میگردند.»[۳]
بهبیان ساده بهاین معنی که در یک جامعه تفوق یک حزب
بر دولت و خواست مردمی، و زور بر حق، آشکار است.
مضاف بر این مکمل بودن نقش ترور یا وحشتِ پلیسی در درون جامعه
و تبلیغات ایدئولوژیکی در رسانهها و مطبوعات عیان
و حذف همهی تفاوتهای طبقاتیِ اجتماعی، انجام و اِعمال میشود.
دولتهای توتالیتر از وحشت و ارعاب استفاده میکنند
اما برای آنها مهمترین ابزار تبلیغات است.
دلیل آنهم این است که تودهها به واسطه تبلیغات بهراحتی فریب میخورند.
تودهها بیش از آنکه از عقل و خرد جمعی پیروی کنند، پیرو احساساتشان هستند
و از این جهت واقعیت را غالباً نمیبینند.
دلیلِ ندیدن واقعیت این است که تبلیغاتِ رژیم توتالیتر یک جهانِ جعلی میسازد.
در چنین جهانِ جعلی و غیر واقعی «دشمن فرضی» وجود دارد
که همیشه بهدنبال نابود کردن نظام سیاسی(توتالیتر) است.
از این جهت نظام توتالیتر مردم را در قواعدِ جهانِ جعلی سرگرم میکند
و بهکمک تبلیغات و سازمان، آنها را به سمت اهداف خود جهت میدهد.
نظام سیاسی توتالیتر
چنان از طریق تبلیغات این جهان جعلی را تصویرسازی میکند
که هواداران آن را بهعنوان واقعیت میپذیرند.
این رخداد آنقدر تکرار میشود
که اعضای حزب نیز آن را بهعنوان واقعیت میپذیرند.
از سوی دیگر در نظام توتالیتر ما یک سازمان سِری داریم
که اعضای آن باید تلاش کنند
خود را وفادار و همراه با نظام سیاسی حاکم نشان دهند.
چنین شرایطی منجر بهسلطه مطلق میشود.
اینجاست که تودهها بهدلیل اینکه در انزوا و تنهایی از بین نروند
و نابود نشوند، زیر چتر تفکر حاکم میروند.
در چنین شرایطی افراد جامعه بیهویت شده و رهبر نظام توتالیتر الگویی است
که همه باید پیرو او باشند و با او تطبیق پیدا کنند[۴].
قدرت و خشونت
آرنت در باب خشونت میگوید
« هرگونه کاستی در قدرت بهمعنای دعوت بهخشونتگری است،
کمترین دلیلش هم اینکه کسانی که زمام قدرت را بهدست میگیرند،
خواه فرمانروایان و خواه فرمانبرداران،
هنگامی که احساس کنند سررشته از دستشان بیرون میرود،
همواره دچار این وسوسه میشوند که خشونت را جانشین قدرت کنند
و خلاصی از این وسوسه همیشه برایشان دشوار بوده است.»[۵]
تعریف آرنت از قدرت
«قدرت مستقیما بهخود شخص انسان مربوط نیست،
بلکه اختصاص بهفضای فیمابین انسانها دارد،
فضایی که اتحاد و اتفاق آدمیان در آن صورت میگیرد».[۶]
آرنت میگوید
«یکی از روشنترین تمایزات میان قدرت و خشونت این است
که قدرت همیشه نیازمند تعداد است؛
حال آنکه خشونت لااقل تاحدی میتواند بدون آن بهکار خود ادامه دهد
چون متکی بهاسباب و ادوات است»[۷].
آرنت برای اینکه تفاوت این دو را نشان دهد در ادامه میگوید
«صورت افراطی قدرت این است که همه در مقابل یکی قرار بگیرند.
شکل افراطی خشونت آن است که یکی در برابر همه بایستد.
حالت اخیر هرگز بدون کمک آلات و ادوات صورت امکان نمیپذیرد».[۸]
از سخنان آرنت میتوان نتیجه گرفت
( چنانکه عزت الله فولادوند نیز اشاره میکند)
غایت و هدفی که ابزار و ادوات خشونت در جهت نیل بهآنها بهکار میافتند،
چیزی جز انهدام و از هم پاشیدن و در یک کلام، نابودی، نیست.
ابزار خشونت وسیلهی ارعاب و بهتسلیم وادار کردن است.
حقیقتِ مطلق
این ارعاب و خشونت
ریشه در این دارد که حکومت توتالیتر مدعیِ حقیقتی مطلق است.
ادعای حقیقت از ایدهی حق مطلق سرچشمه میگیرد.
آرنت در باب حقیقت میگوید
«از نقطه نظر سیاست، حقیقت مستبد است
و بههمین دلیل است که خودکامهگان از حقیقت بیزارند
زیرا از رقابت آن با خود در هراساند».[۹]
حقیقت از نظر هانا آرنت حقایق تعقلی و کلی نیست
بلکه از نظر هانا آرنت حقیقت آن چیزی است
که در زندگی روزمره آدمیان روی میدهد
و در آراء و نظریات متفاوت و بهصورت شورایی طرح میشود.
او اضافه میکند
که قدرت حقیقی از دل پیوند میان آدمیان با آراء متفاوت شکل میگیرد.
مردمی که آگاهانه تفاوتها را میپذیرند
اما سعی میکنند با گفتگو و تفاهم بهسمت اتفاق نظر بروند.
تعریف «مردم» از نظر آرنت
« مجموعهای از انسانها که در نهادها و سازمانهای گوناگون
مجتمع و همبستهاند و عادت کردهاند که قدرت خود را بر طبق قواعد معین
در مجاری قانونی اعمال کنند».[۱۰]
رهبر توتالیتر چنین مردمی را دشمنِ خود میداند
و از طریق ایدئولوژی که از نظر خود برتر از دیگر ایدههاست
و البته طرفدارانی دارد، بهسرکوب مردم روی میآورد.
طرفداران این جنبشِ سرکوب کننده، نقطه اشتراکاتی باهم دارند
که در بین آنها پیوند ایجاد میکند.
در ایران آنچه طرفداران ولایت فقیه را بهیکدیگر پیوند میدهد،
گرایش مذهبی مشترک و موعود باوری شیعیان است.
در این جنبش که فاشیستی است،
نژادِ تشیع بهدلیل آنکه خود را قومِ نجاتیافته میداند،
هرآنکه با آرمانهایش مخالف باشد را سرکوب و حذف میکند.
بشیریه در توضیح اینکه نژادپرستی با ناسیونالیسم چه تفاوتی دارد،
نکته بسیار خوبی اشاره میکند که بهمدعای من در اینجا مرتبط است.
او میگوید
«آنان (نژادپرستان) در مستعمرات نه در چارچوب دولت ملی
بلکه در مرزهای نژادی خیالی زیست میکنند.
عامل پیوند درونی ایشان،
بهجای سرزمین و فرهنگ، خون و رابطه قبیلهای است[۱۱].
اهمیت نژادپرستی در ایران از این جهت است
که نیرویی در ورای اراده انسانها وجود دارد که؛
در قالب تنازع نژادی، پیشاپیش کردار و کنش قربانیان
و شکنجه گران(هردو) را تعیین میکند.
در چارچوب ایدئولوژی توتالیتر هر عملی،
هر قدرغیرانسانی و نفرت انگیز هم که باشد، تابع اصولِ کلیِ مقبول است.
این اصولِ کلیِ مقبول در تشیع بسیار پررنگ است
و ولی فقیه سعی میکند مدام آن را بهطرفدارانش از طریق تبلیغات القا کند.
«پاک بودن تشیع»، «تشیع بهمثابه قوم نجات یافته»،
« باور بهموعودی که پیامبران او را وعده دادهاند»،
« باور بهقوم برتر در اسلام»
و بسیاری از عقاید مشترک دیگر،
این پیوند را ایجاد میکند و ولی فقیه از این طریق یک توده عظیم
در جهت اهداف خود میسازد.
چنین باورهایی بسیاری از جنایات را ممکن میکند؛
چرا که هرگونه جنایتی برای رسیدن بهمدینه فاضلهای که موعود قرار است
در آینده بسازد، مجاز خواهد بود.
رژیمهای توتالیتر اینگونه باورها را ابزاری قرار میدهند
که فضایی را بوجود آورند که
«ابعاد عظیم جنایت، اثبات بیگناهی قاتلان را از طریق دروغگویی
آسانتر میکند و باور گفتههای راست قربانیان را دشوارتر میکند»[۱۲].
ویژگیهای کلیدی این نوع رژیم عبارتاند از:
ایدئولوژی فراگیر و مطلقگرا
ایدئولوژی در توتالیتاریسم نه فقط چارچوب فکری
بلکه یک روایت جهانشمول است که تمام ابعاد زندگی اجتماعی،
اقتصادی، سیاسی و حتی خصوصی افراد را در بر میگیرد
و هرگونه مخالفت را ناممکن میسازد[۱۳].
اﻳﺪﺋﻮﻟﻮژی ﻛﻪ یکی از خصوصیات اﻳﻦ ﺷﻜﻞ از ﻧﻈﺎم هاست
منطقی در ذات ﺧﻮد دارد که واﻧﻤﻮد ﻣﻲﻛﻨﺪ
رازﻫﺎی ﺗﻤﺎﻣﻲ ﻓﺮاﻳﻨﺪﻫﺎی ﺗـﺎریخی -اﻋـﻢ از ﮔﺬﺷـﺘﻪ، ﺣـﺎل و آینده-را ﻣﻲداﻧﺪ.
رهبری فرد محور و ساختار حزبی
رهبری توتالیتر، یک رهبر مطلقالعنان یا یک ساختار حزبی است
که تمامی ارکان قدرت را در دست دارد و جایگزینی ندارد[۱۴].
رهبران توتالیتر
نه بازیگران بیرحم بازی قدرتاند
و نه انسانهایی در پی مصالح شخصی یا حزبی و ملی؛
بلکه صرفاً در بند جهان افسانههای ایدئولوژیک خودند.
دشمن تراشی لازمهی سرزندهگی جنبش توتالیتر است[۱۵].
نقش ترس و خشونت سازمانیافته
رژیم با ایجاد نظام سرکوب گسترده و پلیس مخفی،
مخالفان واقعی و بالقوه را حذف میکند.
خشونت سیستماتیک، ابزار اصلی تثبیت قدرت است.
«خشونت در توتالیتاریسم نه فقط ابزاری بلکه هدفی برای تضمین
مطلق سلطه است.»[۱۶]
اﻳﺪﺋﻮﻟﻮژی در ﻧﻈﺎمﻫـﺎی ﺗﻤﺎﻣﻴـﺖﺧﻮاه،
ﺑﻪﻛﻤﻚ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ و وﺣﺸﺖ (ﺗﺮور) ﺑﻪزﻧﺪﮔﻲ ﺧﺼﻮﺻﻲ ﻣﺮدم ﻧﻴﺰ ﺗﺠـﺎوز میکند.
ﻋﻘـﻞ ﺳﻠﻴﻢ را ﺗﺨﺮﻳﺐ ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺑﺎ ﺛﺒﺎﺗﻲ اﻧﻜﺎرﻧﺎﭘﺬﻳﺮ ﺑﺮ اﻓﻜﺎرﺷﺎن ﺳﻠﻄﻪ مییابد.
ﺗﻔﻜـﺮ اﻳـﺪﺋﻮﻟﻮژﻳﻚ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ رابطهای را ﺑﺎ واﻗﻌﻴﺖ از ﻣﻴﺎن ﺑﺮﻣﻲدارد.
ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺎرﻳﺴﻢ از ﻃﺮﻳﻖ اﻳـﺪﺋﻮﻟﻮژی
ﺑـﻪ دو ﺷـﻴﻮه ﺷﺮاﻳﻂ ﺟﺎﻣﻌﻪی ﺗﻮدهای را ﺗﺸﺪﻳﺪ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ:
ﻳﻜﻲ
از ﻃﺮﻳﻖ وﻳﺮان ﻛﺮدن رواﺑﻂ ﻣﻴﺎن اﻧﺴﺎنﻫﺎ و اﺧﻼق اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ.
دﻳﮕﺮی
از ﻃﺮﻳﻖ وﻳﺮان ﻛﺮدن رواﺑﻂ ادراﻛﻲ انسانﻫﺎ با واﻗﻌﻴـﺖ.
نقض حقوق فردی و تضعیف نهادهای مستقل
حیات خصوصی افراد از طریق نفوذ به تمام ابعاد زندگی،
محدود و بهکلی از استقلال ساقط میشود.
نهادهایی مانند مطبوعات آزاد، دادگاه مستقل و جامعه مدنی
غیرقابل تصور هستند.
از نگاه آرنت انسان زمانی شهروند[۱۷] میشود
که در ﻓﻀﺎﯾﯽ باشد ﮐﻪ بتواند در آن ﺧﻮد را ﺑﺮ دﯾﮕﺮی ﻧﻤﺎﯾﺎن کند،
همانطور ﮐﻪ دﯾﮕﺮان ﺑﺮای او ﻧﻤﺎﯾﺎن ﻣﯽﺷـﻮﻧﺪ.
ﻓﻀـﺎﯾﯽ ﮐـﻪ اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﻫﻤﭽﻮن دﯾﮕﺮ ﻣﻮﺟﻮدات زﻧﺪه ﯾﺎ ﺑﯽ ﺟﺎن وﺟﻮد ﻧﺪارند،
بلکه آﺷﮑﺎرا حضور خود را در کنار دیگران احساس میکنند.
واﻗﻌﯿﺖ ﺟﻬﺎن زمانی برای افراد تجربه میشود
که حضور و ﻧﻤـﻮدار ﺷـﺪن آنها ﺑـﺮ ﻫﻤهﮕـﺎن ﺗﻀـﻤﯿﻦ ﺷﻮد
و درﭼﻨﯿﻦ ﻓﻀﺎﯾﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﻬﺮوﻧﺪ میﺗﻮاﻧﺪ «ﺣﻀﻮر» یابد[۱۸].
اما ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺗﻮﺗﺎﻟﯿﺘﺮ مخالف چنین فضایی است.
چنین حکومتی فقط آزادیﻫﺎی اﺳﺎﺳﯽ را از ﺑﯿﻦ نمیبرد،
ﺑلکه ﻋﺸﻖ ﺑﻪآزادی را در «وﺟﻮد» اﻓﺮاد ریشه ﮐﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛
ﻓﻀﺎیی که اشاره کردیم لازمهی آزادی است و توتالیتاریسم چنین فضایی را
که در آن حرکات فردی شکل میگیرد و منجر به آزادی میشود را ﻧﯿـﺰ ﻧـﺎﺑﻮد میﮐﻨـﺪ[۱۹].
برای فهم بهتر این مسئله باید مفهوم «عمل» در اندیشه آرنت را به درستی درک کنیم.
از نظر آرنت ما سه مفهوم متمایز ازهم داریم؛
یک
زحمت؛ که فرد تلاش میکند تا بقای خود را تضمین کند.
دو
کار؛ که در آن فرد محصولی تولید میکند و با دیگران بهاشتراک میگذارد
و چیزی بهجهان اضافه میکند.
سه
عمل؛ که فرد با مشارکت در جامعه و کنار دیگران حضور خود را تجربه میکند.
در این حضور فرد در تصمیمات حال و آیندهی خود مشارکت میکند
و کنش سیاسی را تجربه میکند.
آرنت تاکید دارد که اﻧﺴﺎنِ ﻋﺎﻣﻞ، ﺑﺎ ﮐﻼم و ﮐـﺮدار وارد ﺟﻬﺎن ﺑﺸﺮی ﻣﯽﺷﻮد
و ﺗﻮﻟّﺪی دوﺑﺎره ﻣﯽﯾﺎﺑﺪ؛
ﻋﻤـﻞ درواﻗـﻊ ﺑـﻪﻣﻌﻨـﺎی آﻏﺎزﯾﺪن و ﺑﻪﺣﺮﮐﺖ درآوردن است.
از آنجایی که اﻧﺴﺎنﻫﺎ ﺑﻪواسطه ﺗﻮﻟﺪ آﻏﺎزﮔﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻫﻤـﯿﻦ دﻟﯿـﻞ
ﻣﯽﺗﻮاﻧﻨﺪ اﺑﺘﮑﺎر ﻋﻤﻞ را در دﺳﺖ ﺑﮕﯿرند اما این آغازگری نیازمند یک فضاست[۲۰].
استفاده از تبلیغات و واقعیت ساختهگی
تبلیغات گسترده بهمنظور ساختن «واقعیت جدید» که با حقیقت بیارتباط است،
بهکار گرفته میشود تا مردم را فریب داده و وحدت ذهنی جامعه را تضمین کند[۲۱].
آرﻧﺖ ﻣﻲ ﮔﻮید
”ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت و ﺳﺎزﻣﺎن ﺑﺮای ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺎرﻳﺴﻢ دو روی ﻳﻚ ﺳﻜﻪ هستند[۲۲].
ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت ﺗﺼﻮﻳﺮی از ﻳﻚ ﺟﻬﺎن ﺟﻌﻠﻲ ﺑﻪدﺳﺖ میدهد.
ﺳـﺎزﻣﺎن ﺗﻮﺗـﺎﻟﻴﺘﺮیﻫـﻢ اﻳـﻦ ﺟﻬـﺎن ﻣﺠﻌﻮل را ﻣﻲﮔﻴﺮد
و ﺑﻪﺟﺎی واﻗﻌﻴﺖ آن را ﺟﺎ ﻣـﻲزﻧـﺪ.
ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺎرﻳﺴـﻢ ﺳـﺎﺧﺘﺎرﻫﺎﻳﻲ ﺳـﺎزﻣﺎنی درﺳﺖ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ اﻋﻀﺎی ﺟﺎﻣﻌﻪ را ﺑﻪ ﺳﻤﺖ
”ﻋﻤﻞ و ﻋﻜﺲاﻟﻌﻤﻞ ﺑـﺮ ﺣﺴـﺐ ﻗﻮاﻋـﺪ ﺟﻬـﺎﻧﻲ ﻣﺠﻌﻮل” ﻣﻲراﻧﺪ.
ایجاد جمعیت بیریشه و منزوی
با هدف از بین بردن پیوندهای اجتماعی و انزوای افراد،
نظام توتالیتر جمعیتها را بهگروههای کوچک، منفرد و بیریشه تبدیل میکند
تا آنها را راحتتر کنترل کند.
آرﻧﺖ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ
«آدمﻫـﺎی ﺗـﻚ اﻓﺘـﺎده ﺑﺪﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ، ﻓﻘﻂ ﺑﻪﺗﺪاوم ﺗﻜﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﻧﻪ ﺑﻪواﻗﻌﻴﺎت.
ﺑﺮای ﻫﻤﻴﻦﻫﻢ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت ﻣﻮﻓـﻖ میﺷﻮد.
ﭼﻮن ﺑﺎ ﺗﻜﺮار ﻳﻚ ﭼﻴﺰ در ﻃﻮل زﻣﺎن، اﻳﻦ ﺗﺪاوم را اﻟﻘﺎء ﻣـﻲﻛﻨـﺪ»[۲۳].
این همان چیزی است که نظام توتالیتر میخواهد.
بیریشه کردن و تبدیل مردم بهتودههایی که از اندیشه تهی هستند،
زمینهای فراهم میکند که رهبر هرآنچه میخواهد در پشتِ پرده تبلیغات انجام دهد.
بنابراین عاملی که در رشد و گسترش توتالیتاریسم نقش تعیین کنندهای دارد،
بیخویشتنی هواداران اینگونه جنبشهاست.[۲۴]
تودهها بهراحتی دروغها را در تبلیغات باور میکنند
و آنرا بهعنوان واقعیت میپذیرند.
این دروغها بهصورت سازمانیافته منتشر میشوند،
حتی اگر دروغهای بزرگی باشند.
«وقتی دروغگویی در مقیاسی عظیم و سازمانیافته بر حیات جامعهای مسلط میشود،
خطر ظهور دولت توتالیتر پدید میآید….رهبران توتالیتر میتوانند
برای پشتیبانی از دروغهایشان
تودهها را بهصورت واحدی جمعی و باشکوه سازمان دهند.»[۲۵]
در چنین وضعی مفهوم شهروندی معنای خود را از دست میدهد.
چرا که سازمان توتالیتر مردم را منزوی کرده است
و جهانِ جعلی را بهجای واقعیت جا زده است و در چنین فضایی
جایی برای ارتباط و سخن گفتن باقی نمیماند.
اینجاست که شهروندی از معنا تهی میشود و تنها افرادی که پیروِ الگو و رهبر هستند
سخن میگویند که این سخنگفتن بیشتر یک وسیله میشود
برای فریب دادن دشمن یا برای خیره کردنِ چشم همهگان با تبلیغات[۲۶].
شهروند در چنین وضعی توانایی عمل را از دست میدهد.
«سخنگفتن» و «عمل» برای آرنت چیزی است که
افراد بشر در آن مقام نشان میدهند که کیستند
و هویت شخصی بیهمتای خود را فعالانه عیان میکنند.[۲۷]
ﺷﻬﺮوﻧﺪی ﺑﺮای آرﻧﺖ ﺑﺎ «ﺳﺨﻦ» و «ارﺗﺒـﺎط» ﭘﯿﻮﻧـﺪ ﺧـﻮرده اﺳﺖ.
در اﻧﺪﯾﺸﮥ آرﻧﺖ «ﻋﻤﻞ» ﺑﺮﺧﻼف «ﺳﺎﺧﺘﻦ»، ﻫﯿﭻﮔﺎه در اﻧﺰوا ﻣﻤﮑـﻦ ﻧﯿﺴـﺖ.
در اﻧـﺰوا ﺑﻮدن ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺤﺮوﻣﯿﺖ از ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻋﻤﻞﮐﺮد[۲۸].
شاید از خود بپرسید چرا آرنت بر عمل و سخن تاکید میکند؟
پاسخ آرنت این است که پیوندِ میان مردم در مقام عمل و سخن است که محقق میشود
و همان قدرتی را بوجود میآورد که رهبر توتالیتر از آن میهراسد.
این قدرت میتواند در جنبههای مختلف زندگی ظهور کند
اما توتالیتاریسم تلاش میکند
هر جنبهای از زندگی را در سلطه بگیرد تا از تحقق این قدرت پیشگیری کند.
مفهوم ابتذال شر
در کتاب آیشمن در اورشلیم، آرنت بهمفهوم «ابتذال شر» پرداخت؛
شرِ ناشی از بیفکری و اطاعت کورکورانه،
نه شرِ غریزی یا هیولایی.
آیشمن یکی از عاملان نسلکشی یهودیان، انسانی بود عادی که بدون تفکر اخلاقی،
صرفاً دستورات را اجرا میکرد.
آرنت در توصیف او میگوید
«آیشمن نه یک هیولا بلکه شخصی بود کاملاً معمولی،
که ناتوان از تفکر انتقادی بود.
او شرور نبود، بلکه ابتذال شر را نمایندهگی میکرد.»[۲۹]
آرنت اشاره میکند
که آیشمن اصلا کینهای نسبت بهیهودیان نداشت
و بدون تفکر بهنتیجهی عمل، صرفا از دستور پیروی میکرد.
او فاقد قوه تخیل بود و توان اندیشیدن بهعمقِ جنایت را نداشت
و کشتار را یکی از وظایف اداری میدانسته است.[۳۰]
آرنت تاکید دارد
که افرادی که چنین فجایعی را رقم میزنند ضرورتا بهاین معنی نیست
که افرادی باشند که ذاتاً خبیث باشند
بلکه افرادی هستند که این زحمت را بهخود ندادهاند
که با خویشتنِ درونیشان آشنا شوند.
این دسته افراد در یک فراموشی به سر میبرند
و هیچگاه بهجنایتی که مرتکب شدهاند نمیاندیشند.
از دید آرنت این فقدان و ناتوانی در تفکر است که ریشه ابتذال شر است
و حس همدلی را نابود میکند.
همدلی یعنی توانایی درک، آگاهی و حساس بودن
و کسب تجربههای جایگزین احساسات،
اندیشهها و تجربههای سایر افراد؛
نوعی توانایی که ما را قادر میسازد
بهجهان دیگری(فرد دیگر) سفر کنیم و او را بهدرک بیاوریم.
حکومت توتالیتر سعی میکند فرد را از فکر کردن ناتوان کند.
در این فرآیند فرد حس همدلی را از دست میدهد.
چرا که توان فکر کردن ندارد که بتواند دیگری را درک کند.
برای رسیدن بهاین هدف(یعنی نابودی حس همدلی) حکومت نیازمند
یک اتوریته مشروع است.
آرنت معتقد است که حکومت برای این هدف، به چند گام نیاز دارد:
· گام اول
تلقین تصویر یک انسان بینقص و کامل برای الگو قرار گرفتن در جامعه.
· گام دوم
پررنگشدن فاصله، مرز و شکاف بین ما و انسان بینقص.
· گام سوم
افزایش نفرتِ افرادی که بهسمت کمال(الگو-رهبر) حرکت میکنند
با انسانهایی که تمایلی بهالگو نشان نمیدهند.
· گام چهارم
عادیشدن کینه و بیرحمی و جنایت برای آنهایی که پیروِ
الگو(انسانِ کامل-رهبر) هستند و فروپاشی حس همدلی در جامعه.
در نهایت این فرآیند بهجایی میرسد که جنایت برای فرد بهامری
پیشپا افتاده تبدیل میشود.
توجه داشته باشیم که این افراد میتوانند در دیگر جنبههای زندگی
مثلا در ارتباط با خانواده و دوستان، افرادی بسیار دلسوز و مهربان باشند
اما همین افراد نسبت بهافرادی که پیروِ الگو نیستند، کینهجو خواهند بود.
شاید از خود بپرسید چگونه این افراد جنایت را برای خود توجیه میکنند؟
آلبرت بندورا میگوید
افراد دست بهرفتارهای ناپسند نمیزنند
مگر آنکه ضد اخلاقی بودن آن رفتار را برای خود توجیه کرده باشند
که بهاین حالت «غیر فعال کردن کنترل درونی» میگوید
که در ادامه آن را شرح میدهم؛
· ﺗﻮﺟﻴﻪ اﺧﻼﻗﻲ
فرد در این شرایط مبتنی بر اﻫﺪاف ﻣﺘﻌﺎﻟﻲ،
رﻓﺘﺎر ضد اﺧﻼﻗﻲ را ﻃﻮری ﺗﻮﺟﻴﻪ میکند ﻛﻪ برای خودش
ﻗﺎﺑﻞ دﻓﺎع ﻳﺎ ﺣﺘﻲ ﺳﺘﺎﻳﺶآﻣﻴﺰ باشد.
نمونه بارز آن عملیات ﺗﺮوریستی اﻧﺘﺤﺎری است
که فرد با اندیشه ﭘﺎک ﻛﺮدن زﻣﻴﻦ از ﮔﻨﺎه،
زمینهسازی برای حکومت دینی و با نیت رﻓﺘﻦ ﺑﻪﺑﻬﺸـﺖ، خود را اقناع میکند.
· تلطیف لغوی
ﻧﺎمگﺬاری ﻳﻚ ﻓﻌﻞ ضد اﺧﻼﻗﻲ ﺑﺎ ﻛﻠﻤﺎت ﻣﺘﻔﺎوت ﻛﻪ ﭼﻬﺮهی آن را ﻣﻲﭘﻮﺷﺎﻧﺪ.
برای مثال رﻫﺒﺮان ﻧﺎزی در آلمان ﻛﺸﺘﺎر ﻳﻬﻮدﻳﺎن را “ﭘﺎﻛﺴﺎزی اروپا” ﻣﻲﻧﺎﻣﻴﺪﻧﺪ.
· ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺑﺎ دﻳﮕﺮان
در اﻳﻦ روش ﻓﺮد ﺑﺎ مقایسه رﻓﺘﺎر ﺧﻮد ﺑﺎ افراد دیگر
رفتار خود را توجیه و از ﻋﺬاب وﺟﺪان ﺧﻮد ﻛﻢ میکند.
برای مثال اگر دختری را آزار زبانی بدهد با خود میگوید
« بقیه بدتر از این هم انجام میدن».
ﺟﺎﺑﺠﺎﻳﻲ ﻳﺎ ﺗﻘﺴﻴﻢ ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ
فرد مسئولیت خود را در قبال کارش نمیپذیرد و دیگران را مسئول میداند
یا اینکه مسئولیت را بین افرادی که در آن گروه مشارکت داشتهاند تقسیم میکند.
همانند زمانی که یک سرباز وظیفه مسئولیتش را بهگردن فرمانده میاندازد.
اﻧﺴﺎﻧﻴﺖ زداﻳﻲ از ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ
یعنی برای فردی ارزش انسان بودن قائل نباشد
و او را با معیارهایی بسنجد که از دایرهی انسان بودن خارج است.
مثل زمانی که زنی حجاب ندارد و او را بیحیا و گناهکار بداند
یا بهفردی که همکیشاش نیست او را کافر و دشمن خدا
و مستحق شکنجه یا مرگ بداند.
ﻣﻘﺼﺮ داﻧﺴﺘﻦ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ
گاهی نیز فرد قربانی را مقصر میدانند.
مثل ﻣﺘﺠﺎوزی ﻛﻪ میگوید ﺳﺮ و وﺿﻊ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺗﺤﺮﻳﻚ آﻣﻴﺰ ﺑﻮده،
ﻧﻤﻮﻧﻪﻫﺎﻳﻲ از اﻳﻦ ﻣﻜﺎﻧﻴﺴﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ.[۳۱]
عاملان شر،
غالباً افراد عادی و حتی پرهیزگار هستند
که با رعایت نظم و قانون، بهجنایات دامن میزنند.
این ویژگی باعث میشود که شر به صورت یک پدیده روزمره
و قابل تکرار در جوامع توتالیتری باشد.
اگرچه دیدگاه بندورا بهقدر کفایت اقناع کننده است
اما برای تبیین و درک بهتر اینکه چگونه این افراد بدون احساس گناه
بهدیگران آسیب میزنند و شر میرسانند؟
آزمایش استنلی میلگرام[۳۲] بسیار راهگشاست.
میلگرام در طی سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۳ در دانشگاه ییل
تصمیم بر سلسله آزمایشهایی گرفت تا بهاین پرسش پاسخ بدهد
که « چرا، چگونه و چقدر انسانها حاضرند از دستوراتی اطاعت کنند
که باعث ایجاد آسیب در دیگران میشود؟»
آزمایش بهاین شکل بود که فراخوانی برای آزمایشی منتشر شد
تا اثر تنبیه بر یادگیری و حافظه بررسی شود.
برای حضور در این آزمایش هم بههر نفر ۴تا۵ دلار پرداخت میشد.
هدف اصلی این آزمایش از شرکت کنندهگان پنهان میماند
و هدف این بود که «میزان اطاعت داوطلبان از دستورات آزمایشگر» را
بررسی کنند.
خلاصهی آزمایش این بود که یک نفر بهعنوان یادگیرنده
که همدست آزمایشگر بود، باید چند کلمه را حفظ میکرد
و نفر دیگری که از شرکت کنندهگان بهعنوان معلم حضور داشت
باید از یادگیرنده میپرسید.
در صورتی که پاسخ اشتباه بود، یک شُک الکتریکی بهیادگیرنده
که پاسخ اشتباه داده بود، وارد میشد.
این شوکها غیرواقعی بود اما معلمان
(شرکت کنندهگان در آزمایش) از این غیرواقعی بودن اطلاع نداشتند.
در شوک ۱۸۰ وُلت یادگیرنده فریاد و التماس میکرد
اما آزمایشگر دستور میداد که باید شوک ادامه پیدا کند.
چهار جمله محرک در این آزمون از زبان آزمایشگر مدام تکرار میشد.
«۱: لطفا ادامه دهید.
۲: آزمایش نیاز بهادامه دادن دارد
۳: این امر کاملا ضروری است که شما ادامه بدهید.
۴: شما هیچ انتخاب دیگری جز ادامه دادن ندارید».
پس از بررسی این آزمایش نتیجهای که میلگرام گرفت حیرتآور بود؛۶۹درصد
شرکت کنندهگان(معلمان) از این دستورات پیروی کردند
و بالاترین سطح شوک یعنی ۴۵۰ وُلت ادامه دادند[۳۳].
با آزمایشهای اطاعت نشان داد که افراد معمولی تحت فشار قدرت،
دستورات اخلاقاً نادرست را اجرا میکنند.
این آزمایشها نمونهای از ابتذال شر در سطح فردی است
که در رژیمهایی مثل جمهوری اسلامی گسترده است.
رهبران با روحیه و ویژگی شخصیتیِ ماکیاولیستی معمولاً
از طریق توجیههایی نظیر «امنیت ملی» یا «فتنه» باعث میشوند
اعمال خشونتآمیز، امری عادی و حتی لازم جلوه کند
که این دقیقاً همان «ابتذال شر» است.
پیامدهای اخلاقی ابتذال شر
بیمسئولیتی اخلاقی
افراد شرور نیستند بلکه از پذیرش مسئولیت و تفکر انتقادی سر باز میزنند.
تکرار مکانیکی اعمال شرورانه
شر بهجای استثنا، به رفتار روزمره بدل میشود.
جوامع بیفکر و اطاعتپذیر
فرهنگ اطاعت بدون تفکر، پایه اصلی بروز توتالیتاریسم است.
تضییع حق و فقدان امنیت روانی و اجتماعی: در چنین وضعی
امنیت اجتماعی و روانی جامعه بهدلیل ترس از طرفداران رژیم
از بین میرود و حقوق مردم آشکارا زیر پا گذاشته میشود.
افزایش شکاف اجتماعی
اقلیتهای دینی و فرهنگی، احزاب، نهادهای اجتماعی و نسلها
دچار سرخوردهگی میشوند و بینشان فاصله میافتد.
خصوصا زمانی که رژیم توتالیتر با کمک تبلیغات فرقهها و اقلیتها را
تجزیه طلب یا فتنهگر معرفی میکند و آسیب بهآنها را عادی جلوه میدهد.
افزایش مهاجرت و ترک وطن
افراد جامعه وقتی که شر بهامری روزمره تبدیل شود تصمیم
بهتغییر محل زندگی میگیرند تا بتوانند بدون تنش زندگی و اندیشه کنند.
افزایش نزاعهای قومی، زبانی و دینی
رژیم توتالیتر از طریق سازمان و تبلیغات
به نزاعهای قومی، زبانی و دینی دامن میزند
تا توجه مردم را از بحرانهای اقتصادی، حقوقی، محیط زیست و… دور نگهدارد.
تفرقه اندازی بین اقوام و سرکوب جداگانه آنها یکی از وجود ابتذال شر است.
فرستادن ماموران انتظامی و امنیتی که قومیت دیگری(مثلا کُرد) دارند
به شهرهای دیگر(مثلا مناطق ترک نشین) در ایران.
عناصر توتالیتاریسم و مصادیق ابتذال شر جمهوری اسلامی ایران
۱
سرکوب سیستماتیک و زندانهای سیاسی
بر اساس گزارش عفو بینالملل[۳۴] بیش از ۵۰۰۰ زندانی سیاسی و عقیدتی
در ایران وجود دارد که شامل فعالان سیاسی، مدنی، زنان، و اقلیتهای مذهبی میشوند.
سرکوب اعتراضات مردمی بهویژه در
دیماه ۱۳۹۶
آبان ۱۳۹۸
و
جنبش مهسا امینی (۲۰۲۲)
نمونهی بارزی از خشونت ساختاری است.
در اعتراضات آبان ۱۳۹۸، برآوردها از کشته شدن بیش از ۱۵۰۰ نفر
و دستگیری هزاران نفر حکایت دارد[۳۵]
گزارشها و اسناد نشان میدهد که نیروهای امنیتی و قضایی،
بدون ملاحظات اخلاقی، صرفاً «دستور» را اجرا کردهاند،
که دقیقاً مصداق «ابتذال شر» است.
در سال ۱۴۰۱ بیش از ۶۰۰ نفر کشته و اعدام شدند
که بسیاری از معترضانی که اعدام شدند به اتهام محاربه و بغی
محکوم بهاعدام شدند که این نشانهای از تفکر توتالیتر دارد.
چرا که بر اساس فقه شیعی و اسلامی بهاعدام محکوم شدند.
این نشان میدهد که قضات دادگاه مبتنی بر این تصور
که اسلام و تشیع حق مطلق و قوم نجات یافته است،
پس هر که علیه حکومت اعتراض کند حقش مرگ است.
مضاف بر این تصاویر بسیاری منتشر شد که زنان و مردان در خیابان
بهطرز وحشتناکی مورد ضرب و جرح قرار میگرفتند
که این نمادی از ابتذل شر بود.
بنابر گزارشها بیش از ۲۰ هزار نفر در جنبش زن زندگی آزادی دستگیر شدند.
قتلِ دردناک نیکا شاهکرمی و بسیاری از دختران و زنان که بعدها از طریق
تبلیغات و رسانهها آن را خودکشی معرفی کردند،
یکی دیگر از مصادیق ابتذل شر بود.
۲
فضای ترس و تبلیغات رسمی
سانسور گستردهی رسانهها و فیلترینگ شبکههای اجتماعی،
از جمله توئیتر، تلگرام و اینستاگرام، بویژه در سال ۹۸ و ۱۴۰۱ فضای
اطلاعرسانی آزاد را محدود کرده بود.
همزمان، تبلیغات حکومتی سعی میکرد معترضان را
«اشرار» و «نیروهای خارجی» جلوه دهد و مشروعیت آنها را زیر سوال ببرد.
از سوی دیگر نیروهای امنیتی با ایجاد ترس در بین دختران در مدارس
سعی میکرد فریاد نسل جدید را کنترل و سرکوب کند.
انتشار مواد و گاز سمی در مدارس دخترانه برای ایجاد رعب و وحشت
بین خانوادهها و سرکوب خواستههای دختران
از دیگر مواردی بود که تلاش میکرد فضای خفقان را بیشتر کند.
همزمان در رسانههای حکومتی بسیاری از حقایق کتمان میشد
و اعتراضات را اغتشاش مینامیدند.
از سوی دیگر رسانههای حکومت خشونت علیه مردم را انکار میکردند
و بسیاری از مأموران امنیتی را نیروهایی معرفی میکردند
که با پوشیدن لباس ماموران امنیتی قصد افزایش خشونتها را دارند.
مضاف بر این بسیاری از چهرههای مطرح کشور اعم از بازیگران سینمایی
و ورزشکاران را نیروهای نفوذی و تجزیه طلب معرفی میکردند
تا تمامی جنایات علیه مردم را مشروع جلو بدهند.
پیش از این گفتیم اینها همه از ابزارهایی است
که حکومت توتالیتر برای حفظ قدرت انجام میدهد.
شلیک بههواپیمای اوکراینی و عدم پذیرش مسئولیت از یک سو
و عدم پیگیری جدیِ مسببان آن حادثه یکی دیگر از فاجعههایی بود
که نشان از ابتذال شر در جمهوری اسلامی دارد.
بسیاری از والدین و بستهگان سرنشینان هواپیمای اوکراینی اقرار کردند
که هیچگونه پیگیری مجدانه از سوی قوه قضاییه صورت نگرفته است
و مسببان آن مجازات نشدهاند.
۳
اعدام و اعتراف اجباری
قضات جمهوری اسلامی در ایام اعتراضات و جنبش زن زندگی آزادی
دست بهاعدامهای متعددی زدند که بهگواهی بسیاری از وکلای با سابقه
در داخل و خارج از کشور، روند دادرسی در آن رعایت نشده بود.
اعدامِ محسن شکاری نمونهای از این دست اعدامها بود
که به زعم اغلب وکلا در اعدام او تعجیل شده بود.
بهتعبیر سروش دباغ که خود عمری را در اندیشه دینی سپری کرده است،
چنین برخوردی با معترضان و این دست اعدامها ضد اخلاق است
و بیشتر برای گسترش فضای رعب و وحشت در جامعه
و سرکوب اعتراضات انجام میشد.[۳۶]
رنجنامه سپیده کاشانی از متهمان محیط زیستی یکی دیگر
از ظلم عیان جمهوری اسلامی و سیاست ارعاب است.
طبق گزارشی که از او منتشر شده است،
اعدام ساختهگیِ همسرش هومن جوکار توسط مأموران امنیتی سپاه پاسداران
و نشان دادن ویدئوی جسد سید کاووس امامی
(که مأموران امنیتی گفته بودند خودکشی کرده است)
و بازجویی از سپیده کاشانی در اتاق تاریک با در و دیوار خونی،
برای گرفتن اعتراف اجباری، نشانگر دو چیز است؛
یکی ابتذال شر
و دیگری عناصر توتالیتر در نظام جمهوری اسلامی[۳۷].
حمایت تمام قد جامعه مدرسین حوزه علمیهی قم از اعدامها در بیانهای که صادر کردند
یکی دیگر از نمادهای توتالیتر و سلطه تفکر فاشیسمِ شیعی در جمهوری اسلامی است.
در متن این بیانیه آمده است که
«قدرشناسی و سپاس خود را از قوه قضاییه
در محاکمه، صدور حکم و اعدام محاربین و مفسدین باغی اعلام
و قاطعانه از مسئولان این قوه میخواهیم که با قاطعیتی بهمراتب بیشتر
و راسختر حقوق عموم مردم و پاسداری از وحدت ملی را
با اعدام عبرتآموز محاربین استیفا نمایند…»[۳۸]
این بیانیه در حالی صادر شد که اعدام سید محمد حسینی و محمد مهدی کرمی
بهاتهام«افساد فیالارض» و «محاربه»
از سوی بسیاری از حقوقدانان خبره ناموجه و ظالمانه دانسته شد.
هجوم مأموران امنیتی به داخل دانشگاهها، بویژه دانشگاه صنعتی شریف
و تیراندازی بهدانشجویان از طرفی و اخراج دانشجویان و اساتید دانشگاهی
که با معترضان همراه شده بودند
یکی دیگر از نشانههای گسترش اندیشه تمامیتخواهی بود.
دستگیری دانشجویان و جرمانگاریِ مداوای آسیب دیدهگان
و تهدید پرستاران و پزشکان و ضرب و شتم آنان در تجمعات،
یکی دیگر از نشانههای ابتذال شر در جمهوری اسلامی بود.
بهاین مطالب دستگیری الهه محمدی و نیلوفر حامدی دو خبرنگاری
که قتل مهسا امینی را گزارش دادند را هم اضافه کنید
که یکی دیگر از نمادهای سرکوبِ حق و حقیقت بود.
با تحلیل عمیق و مستند بهآثار آرنت و دیگر نظریهپردازان،
میتوان گفت جمهوری اسلامی ایران نمونهای از رژیم توتالیتر مذهبی است
که بر اساس ایدئولوژی مطلق،
سرکوب همهجانبه و تبلیغات گسترده اداره میشود.
اجرای کورکورانه دستورات ظالمانه توسط افراد
و نهادهای مختلف، مصداق دقیق «ابتذال شر» است
که زمینهساز گسترش شر روزمره و از بین رفتن آزادیهاست.
پیامدهای این رژیم فقط محدود به حقوق سیاسی نیست،
بلکه سلامت روانی جامعه را نیز بهخطر انداخته است.
منابع و پانوشتها
[۱] the Origins of Totalitarianism
[۲] Eichmann in Jerusalem
[۳] Arendt, H, the Origins of Totalitarianism 1951, p. 458
[۴] به نقل از عزت الله فولادوند، مجله بخارا، زمستان ۱۳۸۵، شماره ۵۸
[۵] هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۵۹
[۶] به نقل از عزت الله فولادوند-uber de revolution ص: ۲۲۷
[۷] هانا آرنت، خشونت، ترجمه عزت الله فولادوند، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۵۹
[۸] همان
[۹] به نقل از عزت الله فولادوند-uber de revolution درباره انقلاب، صفحه ۲۱۵
[۱۰] همان،ص: ۲۱۵
[۱۱] حسین بشیریه، تاریخ اندیشههای سیاسی، جلد دوم. ص: ۱۸۱
[۱۲] هانا آرنت، توتالیتاریسم، ص: ۲۷۰
[۱۳] Arendt, H, the Origins of Totalitarianism 1951, p. 458, p. 437
[۱۴]Ibid, p. 437
[۱۵] تاریخ اندیشههای سیاسی در قرن ۲۰ جلد دوم، حسین بشیریه ص: ۱۷۷
[۱۶] Ibid, p. 475
[۱۷] ﺷﻬﺮوﻧﺪی ﻣﻄﻠﻮب آرﻧﺖ ﺑﺴﯿﺎر ﻣﺘﺄﺛﺮ از ﺷـﻬﺮوﻧﺪان ﭘﻮﻟﯿﺲ در ﯾﻮﻧﺎن اﺳﺖ
.ﺷﻬﺮوﻧﺪی ﮐﻪ آرﻧﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ، ﻫﻤﭽﻮن ﺷﻬﺮوﻧﺪی در ﯾﻮﻧﺎن واﺑﺴﺘﻪ ﺑ ﺷﻬﺮ
ودر واﻗﻊ واﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﮑﺎن ﻧﯿﺴﺖ .
ﭘﻮﻟﯿﺲ ﯾﮏ ﻣﮑﺎن ﻓﯿﺰﯾﮑﯽ ﻧﯿﺴﺖ .ﭘﻮﻟﯿﺲ ، ﺳـﺎزﻣﺎن ﻣﺮدم اﺳﺖ
ﮐﻪ از دل ﻋﻤﻞ ﮐﺮدن و ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﺸـﺘﺮک اﯾﺸـﺎن ﺳـﺮ ﺑﺮﻣـﯽآورد
و ﻓﻀـﺎی ﺣﻘﯿﻘﯽ آن ﺑﯿﻦ ﻣﺮدﻣﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ اﯾﻦ ﻣﻨﻈﻮر ﺑﺎ ﻫـﻢ ﺑـﻪ ﺳـﺮ ﻣـﯽ ﺑﺮﻧـﺪ
. ﺣـﺎل ﻫﺮﺟـﺎ ﮐـﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺑﺎشند.
(Arendt, 1958: 198)
به نقل از عباس منوچهوری دوﻓﺼﻠﻨﺎﻣﻪ ﻋﻠﻤﯽ
«ﭘﮋوﻫﺶﺳﯿﺎﺳﺖ ﻧﻈﺮی» ﺷﻤﺎره ۳۰،ﭘﺎﯾﯿﺰ و زﻣﺴﺘﺎن ۱۴۰۰
[۱۸] Arendt, H. The Human Condition, p: 198-199
[۱۹] Arendt, H. Crises of the Republic, 1973, p:466
[۲۰] Arendt, H. The Human Condition, 1958, p: 175-177
[۲۱] Arendt, H, the Origins of Totalitarianism 1951, p: 462
[۲۲] هانا آرنت. وضع بشر. ص: ۲۶۰
[۲۳] هانا آرﻧﺖ، وضع بشر. ص:۳۶۱
[۲۴] هانا آرنت، توتالیتاریسم، ص:۳۴
[۲۵] همان. ص:۸۴
[۲۶] هانا آرنت، وضع بشر، ص:۲۸۲
[۲۷] همان، ص: ۲۸۰
[۲۸] همان، ص: ۲۸۲-۲۷۶
[۲۹] Arendt, H. Eichmann in Jerusalem, 1963, p. 276
[۳۰] مجله بخارا زمستان ۸۵ شماره ۵۸ ص ۳۷ به نقل از فولادوند در شب هانا آرنت.
[۳۱]Bandura, Albert (2016), Moral Disengagement (1st Edition), New York, United Stat. Bandura, 2016. p :361
[۳۲] Stanley Milgram, 1963
[۳۳] اسماعیل نامداری و همکاران، تحلیل روانشناسی اتوریته بر مبنای آزمایش استنلی؛ فصلنامه رویکردی نو بر آموزش کودکان، زمستان ۱۴۰۳، دوره۶ شماره۴
[۳۴] Amnesty International, 2023.
[۳۵] HRW, 2019.
[۳۶] راه طی نشده، سروش دباغ، ص: ۱۴۹
[۳۷] راه طی نشده، سروش دباغ، ص:۱۶۰
[۳۸] راه طی نشده، سروش دباغ، ص:۱۵۱
حسین جمالیپور