۱۴۰۴ شهریور ۲۸, جمعه

عشق

 
عشق

پرسش،
از چیست‌یانه‌گیِ عشق در وسعت واژه نمی‌‌گُنجد

اما پرسش‌های دیگری از عشق هستند که 
واژه‌را تندیس‌وار جاودانه نگه‌می‌دارند

انگشت‌شمار پرسشی از بسیاران عشق
عشق چه‌گونه حسّی‌ست؟
و با انسان چه‌ها می‌کند؟ 
 عاشق‌ کیست؟
 و معشوق بودن چه‌ عالمی دارد؟

عقربه‌ی زمان در عشق بسوی آغاز دیگر حرکت می‌کند
و نشان می‌دهد
که عشق چه‌گونه؟
باید کیفیّت زنده‌‌گی باشد
که رفتار انسان نیز عاشقانه باشد نه تنها گفتارش،

عشق چه‌گونه؟
احساس ما را پالایش می‌دهد 
و می‌پروراند

که در بستر اندیشه‌ی انسان
هیچ سایه‌ای، فاصله‌ نمی‌آفریند
،و هیچ فاصله‌ای نیز سایه نیست 

در چشمه‌گاه عشق
نفس‌های ماه
 بوسیدنی‌تر-اند 

عشق
 انسان را از مرزبندی‌های کهن
 که سرچشمه‌ی قیدُبندها و محدودیت‌ها ست
 آزاد می‌کند
 رهائی 
در واقعیت وجود، چهره می‌گشاید
چنان‌که انسان فراتر از خواستِ غریزه‌،
در پرواز است
 و در ژرف‌ترین نقطه‌ی جانش
 صدائی می‌شنود
آن‌چنان گوارا 
که خسته‌گی را به‌آرامش بدل می‌کند.

عشق چه ویژه‌گی‌هایی دارد؟
و جهان درون و بیرون ما را چگونه دگرگون می‌کند؟

 این تغییروتحول، 
خویشتن‌داری و اعتماد به‌نفسِ امنی
جدا از هیجاناتِ ناپایدار و زودگذر 
در درون عاشق می‌رویاند،

عشق،
 انگیزه می‌آفریند
عاشق را وفادار به‌آرزوهای خویشتن خود
 و سرشار‌ترین تمنامند عشق می‌سازد
 
عشق
همه‌ی احساس انسانیِ عاشق را 
دربر می‌گیرد
لحظه‌ای درخشان چون آتشین شعله‌ها
  لحظه‌ی دیگر هراس‌انگیز چون لرز پنهان
و لحظه‌های دیگر، 
تشنه‌گیِ خاک را چون بوی باران،
ارمغانی‌ست
 از تولد‌های بی‌پایان

نیاز شگرف نو شدن
بلوغی‌ست در پهنه‌وار تن و جان عاشق؛
چون پروانه‌ای 
از پرده‌یِ پیله بیرون می‌آید،
به‌موجود تازه‌ای بدل می‌شود
و تجربه می‌کند که به‌اندازه‌ی خود 
 به‌زیباییِ پروانه شدن 
زیباست.
و تفاوت را، برخلاف گذشته‌ها،
سزاوار می‌داند،
باورمند می‌شود که…
(بگذاریم بلوغ، زیر هر بوته که می‌خواهد بیتوته کند)

از بخت‌یاریِ اوست 
هنگامی که لحظه‌های‌اش
مالامال از شورعشق 
 با نَفَس‌ معشوق پر می‌شوند
در شادی چنین، 
احساس می‌کند
(مثل زنبیل پر از میوه، تب تند رسیدن دارد)

عاشق، 
سرمست از افسون تازه‌گی‌های
« شدن‌‌ »
مست از حیرت
در ردّ پای معشوق گُم می‌شود
 غنچه‌های اندامش را در حال شکفتن، 
اراده‌ی سرشار از خواستن‌‌اش را،
 به‌‌‌معشوق می‌سپارد

معشوق،
هر کجا که عشق فرمان دهد،
عاشق را تمنامندانه
بر بال‌های آسمانی‌اش
تا بلندای اوج
پرواز می‌دهد

عاشق 
تمنّای غیراز این‌اش نیست که
هر آن‌چه آرزوهای معشوق را برانگیزاند
زیبائیِ حق اوست 
سزاواریِ آرزوهای معشوق
 در عاشقانه‌گی‌ست
 ‌ ‌نه در تصاحب‌گرانه‌گی
 
سفر زندگی، 
حرکت به آینده را، 
 هم‌راهیِ معشوق معنا می‌کند
 دست اندر دست او به‌بار می‌نشینند
غنچه‌ها در بهاران زندگی عاشق

در این سفر به‌کجا رفتن، 
نه‌
با معشوق رفتن
 و در بستر عشق حرکت کردن تمناست
باور به‌عشق مهم نیست 
بل‌که
چه‌کار؟
 باتکیه به‌‌عشق انجام می‌دهیم، 
رابطه‌ی عاشق را با معشوق 
مه‌آلود یا شفاف‌وروشن می‌کند.

عشق، 
هم‌دلی را به‌درونی‌ترین
 نقطه‌های پیدای تن و نهان جان‌‌شان می‌برد
آن‌جاست که پرواز، دراوج‌ تغییر، بال می‌گشاید

عشق
 انسان را از هر نوع 
 تقاضا، تمنّا، خواهش و انتظار پاداش
 بی‌نیاز می‌نماید
و ره‌یافتی‌ست به‌آرامش و تکامل عاطفی انسان،

عشق هنگامی گام به‌زندگیِ ما می‌گذارد
 که هیچ تلاشی برای بدست‌آوردنش نکرده‌ایم

هر انسانِ عاشق، 
عشق را تنها به‌پاس عشق انتخاب می‌کند 
و معشوق را چون یگانه‌ی خویش 
همان‌گونه که هست، 
می‌ستاید
و نه آن‌گونه که باید باشد 

با دانش این‌که
هر انتخاب از مسئولیت خود
پیروی می‌کند
و
هر آزادی از قانون خود

مانند امواج یک دریا 
گاه بسترِهم می‌شوند
گاه بر اوجِ هم 
می‌رقصند
بی‌آن‌که مرزی در میان
یا فانوسی
ساحل، بنمایاند

رابطه‌ی نزدیک عاشقانه
 و عشق‌بازی با معشوق 
هرگز در اولویت قرار نمی‌گیرد؛
بل‌که آن‌چه دل‌خواه معشوق است،
راه می‌نماید.
عواطف و احساسات درونی عاشق،
در اراده‌ی معشوق جای دارد.

معشوق
هرگز نیازی به‌توضیح احساسات خود نمی‌بیند؛
چرا که اطمینان دارد
در کمال پذیرش،
برای عاشق پذیرفته شده، 
هست

چون درک‌‌شدن 
از همیشه‌های دوردست،
 ژرف‌ترین آرزوی معشوق است
و آینه‌ی نگاه‌اش سرشار از گفتنی‌هاست
مُرادرَسِ این آرزو 
با درخشش در چشمان عاشق‌ هر لحظه رخ می‌دهد.
تمام تن‌خواسته‌هایش،
در یک نگاه برای عاشق فهمیده می‌شوند؛
نیازی به‌جستجوی واژه‌ای
 برای بیان حس درونی‌اش ندارد

عاشق، 
نزدیک‌ترین یگانه‌ای است 
که جریان درونی او را
فراتر از فهمیدن، درک می‌کند 

معشوق
هم‌دلی، امنیت عاطفی و هم‌سوئیِ تنانیِ خود را 
با عاشق
 چنان در دل دارد
 که در نزدیک‌ترین لحظه‌های خویشتنِ خود
در خلوت یک‌تائیِ ناب تنهائی

رهگذر

https://www.facebook.com/didar.didareto

شعر، تجربه‌ای‌ست از پیوندِ تن، طبیعت و زبان؛

چشمه‌سار خواهش

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترینِ خواننده‌گان