۱۴۰۴ شهریور ۲۱, جمعه

پنجاه‌هفتی‌ها قسمت اول

 

 اسلامی‌سازی دانشگاه، 
قبل از انقلاب
مروری بر کتاب مهندسان انقلابی
شیوا فرهمند راد

نوشتهٔ سپهر وکیل، مهدی گنجوی، و مینا خانلرزاده 
به انگلیسی، نشر دانشگاه ‏MIT‏ امریکا، ۲۰۲۵‏
نام کامل کتاب
 «مهندسان انقلابی یادگیری، سیاست و کنشگری در دانشگاه صنعتی آریامهر» 
‏است
نویسنده‌گان، اثری پژوهشی در این زمینه پدید آورده‌اند
 و گوشه‌ای از تاریخ سیزده‌سالهٔ ‏دانشگاه صنعتی آریامهر، 
شامل تاریخ دانشجویی آن را، تشریح کرده‌اند.‏
کتابی جذاب و خواندنی است،
 به‌ویژه برای کسانی که با دانشگاه صنعتی آریامهر
 (شریف بعدی)
 و ‏همچنین با تاریخچهٔ جنبش‌های دانشجویی و فعالیت‌های گروه‌های مسلح
 و زیرزمینی ضد رژیم ‏پهلوی آشنایی دارند.‏
نویسنده‌گان گذشته از مصاحبه با ۱۷ نفر از استادان و دانشجویان سابق آن دانشگاه،
برای تکمیل و ‏مستند کردن روایت‌های آنان
در جست‌وجو و دست یافتن به اسناد دور از دسترس نیز 
بسیار زحمت ‏کشیده‌اند و نوشته‌ای مستند فراهم آورده‌اند.‏
برای نویسنده‌گان این پرسش مطرح است که چگونه شد
 که این دانشگاهی که محمدرضا شاه به ‏قصد تربیت مهندسانی برای کمک
 به‌پیشرفت صنعتی کشور ایجاد کرد،
 بر خلاف انتظار او خیلی زود ‏به «انقلابی‌ترین» دانشگاه کشور تبدیل شد
 و به تدریج در سقوط شاه و رژیمش نقش داشت؟ 
(ص ‏‏۱۵۷) 
می‌نویسند: «۱۳ سال پس از تأسیس، در سال ۱۹۷۹ 
[۱۳۵۷] 
دانشجویان مهندسی ‏دانشگاه صنعتی آریامهر نقش حساسی
 در انقلاب ۱۹۷۹ بازی کردند که به‌سرنگونی شاه و رژیمش ‏انجامید.» 
(ص ۱)
همچنین: «گفته می‌شود که تاریخ سیاسی این دانشگاه آغشته است 
به ‏فرهنگ پنهان‌کاری مبارزانی که زیر سرکوب بی‌رحمانهٔ ساواک
و ترس از مأموران امنیتی به‌سر ‏می‌بردند 
به علاوه بنا به رهنمود سازمان‌های‌شان مجبور بودند
 در هسته‌های مخفی و مجزا و ‏بدون روابط دوستانه 
با هسته‌های دیگر زندگی کنند.» (ص ۸)‏
اما به نظر این نگارنده نویسنده‌گان کتاب در جست‌وجوی نیروهای انقلابی
 در میان دانشجویان آن ‏دانشگاه در آن سال‌ها، به خطا رفته‌اند. 
ایشان نیز در این کتاب متأسفانه اسیر توهم و کلیشهٔ رایج ‏هستند
 که گویا 
«چپ‌ها و کمونیست‌ها و روشنفکران بودند که انقلاب کردند 
و سپس قدرت را به ‏روحانیان سپردند»
ایشان درد دل می‌کنند که در طول کار روی کتاب، 
این پرسش برای‌شان مطرح ‏می‌شده که: 
«چرا وقت خود را صرف مطالعهٔ دانشجویان چپ‌گرای ایرانی کنیم
که سیاست‌های ‏سطحی و گمراه‌کننده‌شان به انقلاب ۱۹۷۹ منجر شد؛
 یعنی انقلابی که رژیمی مرگ‌بار و استبدادی ‏به وجود آورد 
که سرسختانه در قدرت باقی مانده است؟»
(صص ۱۵۹ و ۱۶۰)‏
با همین بینش، از میان گروه‌های مبارز حاضر در دانشگاه صنعتی 
تنها سازمان چریک‌های فدایی خلق ‏ایران در این کتاب به تفصیل 
مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد و تاریخچهٔ پیدایش آن و رهبران ‏اولیه‌اش
 و بینش و مشی سازمان را شرح می‌دهند 
(صص ۸۴ تا ۸۹، و جاهای دیگر) 
نویسنده‌گان ‏همچنین نزدیک دو صفحه بریده‌هایی از نشریهٔ دانشجویی
 حزب تودهٔ ایران به نام پیکار که در خارج ‏منتشر می‌شد نقل می‌کنند
 (صص ۸۹ و ۹۰)
 اما تنها به شکلی پراکنده به جناح مذهبی مقابل ‏یعنی
 به سازمان مجاهدین خلق ایران اشاره‌هایی می‌کنند، 
و دیگر گروه‌های اسلامی را به‌کلی ‏نادیده می‌گیرند.‏
باید گفت که آری، «چپ»ها، به معنای «چپ» سیاسی و نه لزوماً چپ ایدئولوژیک،
 تا مقطعی، ‏شاید تا سال ۱۳۵۳، جناح غالب نیروهای سیاسی
 و روشنفکری دانشگاه آریامهر بودند، 
نخست ‏متأثر از فضای غیر مذهبی دانشگاه، و سپس همان‌طور 
که نویسنده‌گان کتاب هم تأیید کرده‌اند، از ‏جمله به‌برکت آغاز کار
 «مرکز تعلیمات عمومی» 
دانشگاه، و فعالیت‌های گروه‌های فرهنگی و هنری ‏دانشجویی.‏
‏«مرکز تعلیمات عمومی»
به دستور دکتر سید حسین نصر
 که از آبان ۱۳۵۱ به نیابت تولیت عظمای ‏دانشگاه منصوب شد،
 و به همت دکتر مرتضی انواری ایجاد شد. 
نویسنده‌گان به‌درستی نوشته‌اند که ‏دکتر انواری 
(و نه دکتر نصر) 
در آغاز کار 
کسانی از روشنفکران و استادان سرشناس در رشته‌های ‏هنری و علوم انسانی را 
به همکاری دعوت کرد، 
مانند احمد شاملو، اسماعیل خویی، ایران دررودی، ‏هانیبال الخاص،
 ژاله ژوبین خادم، هرمز فرهت، داریوش صفوت، ماه‌منیر شادنوش، 
طلعت کاویانپور، ‏هادی شفاییه و… اینان اغلب دارای بینش چپ
 و یا سکولار بودند. 
اما نکته‌ای که نویسنده‌گان به آن ‏نمی‌پردازند، این است که دکتر مرتضی انواری
 تنها یک سال در سرپرستی «مرکز تعلیمات عمومی» ‏حضور داشت
]۱] 
و سپس کنار رفت. علت و چگونه‌گی کنار رفتن او بر من روشن نیست
سید حسین نصر کیست؟
نویسنده‌گان کتاب در معرفی دکتر حسین نصر، رئیس دانشگاه آریامهر
 در حساس‌ترین سال‌های آن ‏دوران، فراوان نوشته‌اند،
 اما دو نکته را از قلم انداخته‌اند. 
نخست
 آن که از عضویت و مرشدیت نصر ‏در فرقهٔ مریمیّه هیچ نگفته‌اند. 
نصر از سال‌ها پیش از رسیدن به ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر 
‏عضو و از مرشدان فرقهٔ شاذلیّه – مریمیّه بود 
و از جوانی و سپس هنگام تدریس در دانشگاه تهران
 و ‏سپس ریاست‌اش در دانشگاه آریامهر، شاگردان و پیرامونیانش را 
به این فرقه جلب و جذب می‌کرد. 
‏نصراللّه پورجوادی یکی از شاگردان دورهٔ دکترای نصر در دانشگاه تهران 
که با او به دانشگاه آریامهر ‏آمد و در «مرکز تعلیمات عمومی» به تدریس عرفان اسلامی 
و غیره مشغول شد، می‌گوید که
‏جلسات تدریس خصوصی نصر، که هر کسی به‌آن راه نداشت،
 به‌شکل سنتی برگزار می‌شد، 
‏‏«همه روی زمین می‌نشستند و از دکتر نصر درس می‌گرفتند
 و مثل این که یک رابطهٔ مرید و مرادی ‏بین حاضران در جلسه و
دکتر نصر برقرار بوده است.» 
او ادامه می‌دهد که «سنت‌گرایی» نصر، هم ‏‏«وجهی آکادمیک» داشت، 
و هم 
«وجهی فرقه‌ای»
(مصاحبه با مجلهٔ مهرنامه، شمارهٔ ۳۰، مرداد ‏‏۱۹۹۲)
خود نصر نیز عضویت و فعالیت در فرقهٔ مریمیّه و مرشدی در آن،
 و مناسبات مرید و مرادی با ‏شاگردانش را بی هیچ پرده‌پوشی تأیید می‌کند.
 (مصاحبه با همان مجله، همان شماره، همچنین کتاب) 
حرف و حدیث دربارهٔ فرقهٔ مریمیّه و ماهیت و هدف‌های آن بسیار است. 
در هر صورت رسیدن مرشد ‏چنین فرقه‌ای به‌ ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر
 جای تأمل بسیار دارد.‏
دیگر آن که
 نویسنده‌گان کتاب از ارتباط ویژهٔ نصر با فرح پهلوی چیزی نگفته‌اند، 
حال آن که دکتر نصر از ‏هنگام کار در دانشگاه تهران رفت‌وآمد منظمی
 با دربار، و روابط نزدیکی با شهبانو داشت، و با ‏استفاده از نفوذ فرح
 در نزد شاه بود که توانست نظر شاه را جلب کند 
و به ریاست دانشگاه آریامهر ‏برسد.
 با موافقت و بودجهٔ فرح بود که نصر توانست در سال ۱۳۵۳ 
«انجمن شاهنشاهی فلسفهٔ ‏ایران»
 را ایجاد کند، و زیر همین پوشش، با امکانات مالی فرح پهلوی
 به سفرهای خارج می‌رفت و در ‏سفرهایش برای فرقهٔ مریمیّه 
کار و تبلیغ می‌کرد.‏
هدف نصر از ریاست بر دانشگاه آریامهر چه بود؟
رسالتی که دکتر نصر از رسیدن به‌ریاست دانشگاه صنعتی آریامهر
 برای خود قائل بود، اسلامی ‏کردن آن دانشگاه بود، و این نکتهٔ مهمی‌ست
 که نویسنده‌گان کتاب به‌درستی پی‌گیری نکرده‌اند.‏
پس از کنار رفتن دکتر انواری، غلامعلی حداد عادل، شاگرد قبلی دکتر نصر 
در دانشگاه تهران، که نصر ‏او را با خود به‌دانشگاه آریامهر آورده‌بود، 
همه‌کارهٔ مرکز تعلیمات عمومی شد. 
در همین فاصله ‏قراردادهای موقت کار آن استادان و روشنفکران سرشناس
 «چپ» 
و سکولار به‌پایان رسید، و دیگر ‏تمدید نشد. 
از نیم‌سال بهاری ۱۳۵۳ تنها چند درس غیر اسلامی «بی‌خطر» مانند 
«کارگاه شناخت ‏موسیقی»
 «مسایل زبان فارسی معاصر»
 «آشنایی با هنر دوران باستان»
 عکاسی، و از این قبیل ‏در میان درس‌هایی که 
«مرکز تعلیمات عمومی»
 ارائه می‌داد باقی ماند. 
جای بقیهٔ استادان را کسان ‏دیگری، که همه از افراد اسلامی و مدرسان
 «علوم دینی»
 بودند، پُر کردند.
از جمله خود حداد عادل ‏‏«معارف اسلامی» را 
از روی جزوه‌برداری‌هایش در کلاس نصر درس می‌داد؛
 پورجوادی منطق ‏اسلامی، عرفان اسلامی، و فلسفه اسلامی درس می‌داد. 
ویلیام چیتیک، حسین ضیایی، رضا ‏داوری اردکانی، و… 
هر یک موضوعی «اسلامی» مانند «کلام شیعی» درس می‌دادند. 
به‌تدریج
 ‏یکی دو آخوند معمّم هم به پای کرسی‌های تدریس در دانشگاه صنعتی راه یافتند.‏
دربارهٔ اسلامی شدن «مرکز تعلیمات عمومی» و از آن طریق کل دانشگاه،
 نصرالله پورجوادی نیت ‏اصلی شاه و نصر را فاش می‌کند. 
او می‌گوید:‏
‏«اولین طرح اسلامی شدن دانشگاه‌ها در زمان حکومت گذشته [شاه] طراحی
 و در دانشگاه ‏صنعتی آریامهر اجرا شد. 
این دانشگاه با توجه به‌ تجربه دانشگاه ام.آی.تی در ایالات متحده
 که ‏دانشجویان مهندسی و فنی را با ابعاد دیگر دانش آشنا می‌ساخت 
و آنان را از حالت تک‌ساحتی ‏بودن خارج می‌کرد راه اندازی شد. 
شاه نیز دکتر نصر را نایب‌التولیهٔ خود در دانشگاه صنعتی آریامهر ‏قرار داده بود 
تا دانشجویان فنی و مهندسی با جنبه‌هایی از معارف و علوم انسانی آشنا شوند. 
‏شاید خطر گرایش جوانان به مارکسیسم و سازمان‌های کمونیستی نیز 
در این تصمیم ‏شاه بی‌تاثیر نبوده باشد.»
 (مصاحبه با مجلهٔ مهرنامه، شمارهٔ ۳۰، مرداد ۱۹۹۲. تأکید از من ‏است.)
و سید حسین نصر در تأیید پورجوادی می‌گوید:
 «آن اقدام 
[اسلامی کردن دانشگاه آریامهر] 
قدمی ‏بود [برای این که] اگر روزی در ایران کسی خواست
 به‌طور عمیق‌تری به تاریخ این بحث
،اسلامی ‏شدن علوم بپردازد، 
بهتر است به آن [نمونه] توجه کند.
 پایهٔ گروه فلسفه علوم را که نهایتاً در ‏دانشگاه صنعتی تأسیس شد
 و اکنون فارغ‌التحصیلان دورهٔ دکترا دارد، بنده گذاشتم.» 
(مصاحبه با همان مجله، همان شماره)
در سال ۱۳۵۳ نصر در عمل
 به‌هدف اسلامی کردن دانشگاه صنعتی آریامهر رسیده بود
 کلاس‌های ‏علوم دینی و فلسفهٔ اسلامی مدرسان اسلام‌گرا در دانشگاه صنعتی 
به‌تدریج مورد استقبال ‏دانشجویان مذهبی هر چه بیش‌تری قرار می‌گرفت
 و اکنون آنان بودند که جناح غالب نیروهای ‏سیاسی در میان دانشجویان بودند
 و آنان بودند که چگونه‌گی فعالیت‌های دانشجویی و رفتار ‏دانشجویان
 و فضای دانشگاه را تعیین می‌کردند
 برای نمونه، بیش‌تر و بیش‌تر پیش حداد عادل که ‏مسئول مالی فعالیت‌های
 «اتاق موسیقی»
 هم بود شکایت می‌کردند که «صدای موسیقی بلند ‏است و برای نمازخانه
 (که در طبقهٔ چهارم همان ساختمان قرار داشت) 
مزاحمت ایجاد می‌کند»
 و ‏حداد عادل به گردانندگان اتاق موسیقی فشار می‌آورد که صدا را کم کنند.
 یا دانشجویان اسلامی، ‏به‌ویژه اعضای «انجمن ضد بهاییت» 
 یا همان
 «انجمن حجتیّه»
خواستار آن بودند که پیمانکار ‏ناهارخوری، که گویا بهایی بود،‌ عوض شود.
 و وقتی که فشارهای‌شان به‌جایی نرسید، 
با ریختن گرد ‏سفید حشره‌کش د.د.ت. در نمکدان‌های ناهارخوری 
چند روز پی‌درپی عدهٔ زیادی
 از دانشجویان را ‏مسموم کردند تا وانمود کنند که غذای آن پیمانکار مسموم است، 
و سرانجام پیمانکار ناهارخوری ‏عوض شد.‏
در این میان گروه‌های فرهنگی و هنری دانشجویی همچنان «چپ» ماندند، 
زیرا که در آن زمان ‏دانشجویان اسلامی هنوز اعتنایی به‌کارهای هنری نداشتند،
 ‌یا فضایی برای ورود به‌این فعالیت‌ها ‏نمی‌یافتند، 
و همچنین کارهای فرهنگی
 و هنری دانشجویان ربطی به «مرکز تعلیمات عمومی ‏‏(اسلامی شده)» نداشت 
و شاعری به‌نام آقای ابوالحسن ونده‌ور (وفا)، از دوستان احمد شاملو،
 ‏امور اداری این گروه‌ها را با دانشگاه، به رایگان سرپرستی می‌کرد.‏
کدام مهندسان انقلاب کردند و پیروز شدند؟
نویسنده‌گان کتاب «مهندسان انقلابی» هیچ به تأثیر اسلامی شدن
 «مرکز تعلیمات عمومی»
 و ‏دانشجویانی که با درس‌های آن تربیت شدند نمی‌پردازند. 
آنان به دو گروه بزرگ و نیرومند که در ‏کلاس‌های آن مرکز درس می‌گرفتند
 و پایگاه و جایگاه سربازگیری‌شان نمازخانهٔ دانشگاه بود، نیز 
هیچ ‏نپرداخته‌اند.‏
گذشته از سازمان مجاهدین حلق که از نمازخانه و کلاس‌های اسلامی
 سربازگیری می‌کرد، دو گروه ‏دیگر عبارت بودند
 از انجمن حجتیّه؛ و محافل اسلامی خودجوش که انضباط سفت‌وسختی نداشتند.
 ‏اینان نیازی نداشتند که به‌فعالیت مخفی و مسلحانه بپردازند،
 و از این رو، برخلاف گروه‌های چریکی ‏فدایی و مجاهد، در آن دوران
 هیچ تلفاتی ندادند. 
آنان با نظر مثبت نصر و دستگاه او علنی فعالیت ‏می‌کردند. 
بخش بزرگی از دانشجویان اسلام‌گرای آموزش‌دیده در
 «مرکز تعلیمات عمومی»
 دانشگاه ‏صنعتی آریامهر در عمل همان‌هایی بودند 
که در انقلاب شرکت کردند
 و از استقبال از خمینی در ‏فرودگاه و اسکورت او تا بهشت زهرا 
و سپس حضور در حلقهٔ پیرامون او در مدرسهٔ رفاه و مدرسهٔ ‏علوی، 
تا شکل دادن به سپاه پاسداران و فرماندهی در آن، کسب مقام‌های دولتی،
 وزارت و ‏نماینده‌گی مجلس، ریاست در سازمان‌های امنیتی، و… 
همه جا حضور یافتند. 
بخشی از آنان ‏همچنین در ماجرای حمله به سفارت امریکا در تهران
 «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» 
نام ‏گرفتند. خوشبختانه در ویکی‌پدیای فارسی مدخلی به‌نام
‏وجود دارد که زمان آریامهر را هم در بر می‌گیرد و آن‌جا می‌توان دید 
چه کسانی از دانشجویان و ‏فارغ‌التحصیلان انقلابی دوران آریامهر، 
پس از سرنگون کردن او، به چه مقام‌هایی رسیدند.
 از آن میان ‏‏۱۰ نفر را نام می‌برم:‏
محمدعلی نجفی
 (۱۳۴۹، )
ریاضی -وزیر آموزش و پرورش و آموزش عالی، معاون رئیس جمهوری)‏‏- 
غلامرضا شافعی 
(۱۳۴۹، مکانیک – وزیر صنایع)‏‏
اکبر ترکان 
(۱۳۴۹، مکانیک – وزیر دفاع، وزیر راه و ترابری، مشاور ارشد رئیس جمهوری) ‏‏
علی لاریجانی
(۱۳۵۴، ریاضی – رئیس مجلس شورای اسلامی)‏‏
محمدجواد لاریجانی 
(۱۳۴۸، برق – با لباس آخوندی به دانشگاه می‌آمد. معاون بین‌المللی قوهٔ ‏قضاییه)
‏‏ ابراهیم اصغرزاده 
(۱۳۵۴، صنایع – یکی از رهبران «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام»
در تسخیر ‏سفارت امریکا، نمایندهٔ مجلس)‏‏
رضا سیف‌اللهی
(۱۳۵۶، فیزیک – فرمانده عملیات دستگیری رهبران حزب تودهٔ ایران 
در ۱۷ بهمن ‏‏۱۳۶۱، فرمانده نیروی انتظامی)‏‏
محسن سازگارا 
(۱۳۵۴، فیزیک – از بنیانگذاران سپاه پاسداران، 
رئیس سازمان گسترش و نوسازی ‏صنایع ایران)‏‏
محمدجواد مادرشاهی
(۱۳۴۷، برق – بزرگ‌ترین رهبر انجمن حجتیّه
 پس از دوران نواب صفوی. 
‏مشاور امنیتی رئیس جمهور در سال ۱۳۶۰، که خامنه‌ای مأمورش کرد 
که به پاکستان برود و ‏اسنادی را که ولادیمیر کوزیچکین
 مأمور ک.گ.ب. کارمند فراری سفارت شوروی می‌خواست به ‏ایران هدیه بدهد، 
از او بگیرد و بیاورد.
 او کسی بود که در بهمن ۱۳۶۱ اصرار داشت که باید ‏بی‌درنگ
 و با حمله‌ای برق‌آسا رهبران حزب تودهٔ ایران را دستگیر 
و حزب را منحل کرد، 
و سازمان ‏اطلاعات سپاه پاسداران برخلاف نظر 
سازمان اطلاعات نخست‌وزیری به همین شیوه عمل کرد.)‏‏
علی زحمتکش
دانشجوی اسلامی رشتهٔ ‏مکانیک دانشگاه آریامهر
ورودی ۱۳۵۰ که چندی بعد مدیر عامل شرکت «آب و نیروی ایران» شد 
‏و در پروژه‌های سدسازی خوزستان شرکت داشت.‏
عکس معروفی از نخستین روز تسخیر سفارت امریکا در تهران وجود دارد 
 صفحهٔ بازی دارت ‏کارمندان سفارت را نشان می‌دهد
هدف آنان روی صفحهٔ دارت تصویر صورت آیت‌الله خمینی بود 
و ‏آنان پیکان‌ها را به‌سوی آن صورت و چشمان او پرتاب می‌کردند
کسی که در عکس کنار دارت ‏ایستاده و آن را به خبرنگاران نشان می‌دهد
علی زحمتکش است
در مقابل، گمان نمی‌کنم بتوان حتی یک نفر از «چپی»های
 فعال دانشگاه آریامهر را نام برد که ‏سرنوشتی جز مرگ و زندان
 و دربه‌دری یافته باشد
فهرست کشته‌گان آن دوران دانشگاه آریامهر را
کتاب مورد نظر ما می‌خواهد از مهندسان ‏‏«انقلابی» سخن بگوید
اما به‌طور عمده تنها از دانشجویان و مهندسان چپ‌گرایی سخن می‌گوید 
‏که فقط رؤیای سرنگون کردن شاه را در سر داشتند
 آموزگاران چپ‌گرایان، یعنی مارکس و انگلس و ‏لنین گفته‌اند که هدف انقلاب
گذشته از سرنگون کردن نظام پیشین، همچنین رسیدن به قدرت
 یا ‏رساندن طبقهٔ کارگر به قدرت است
 و می‌بینیم که از دانشگاه «انقلابی» ما گروه‌های پیرامون
 ‏نمازخانه و انجمن حجتیّه بودند که در سرنگونی شاه در عمل شرکت داشتند
 و همچنین پس از ‏سرنگون کردن او، به قدرت رسیدند.‏
سازمان‌های مجاهدین و چریک‌های فدایی را ساواک دو سال پیش از انقلاب 
به‌شدت سرکوب ‏کرده‌بود و امکان فعالیت چندانی برای آنان نمانده‌بود
این دو سازمان در آستانهٔ انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ‏در عمل وجود نداشتند 
تا بتوانند انقلاب کنند
بخش بزرگی از اعضای مهم و رهبران آن‌ها یا در ‏درگیری‌های مسلحانه
 یا زیر شکنجه کشته شده‌بودند و یا اعدام شده‌بودند، 
و بقیه در زندان‌ها بودند. 
‏زندانیان دو ماه پیش از انقلاب با اقدام شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر شاه
تازه از زندان‌ها بیرون ‏آمدند و هنوز فرصت نکرده بودند
 حرکتی را در جهت انقلاب و سرنگونی شاه سازمان بدهند 
که مردم ‏زیر رهبری روحانیان و آیت‌اللّه خمینی شاه را سرنگون کردند.‏
با این حال «همه چیز زیر سر کمونیست‌هاست!»
از تابستان ۱۳۵۷ تظاهرات میلیونی مسلمانانی که از مساجد و محلات
 و تکیه‌ها و هیئت‌های ‏عزاداران و این قبیل رهبری می‌شدند،
 به‌روشنی نشان می‌داد که آیت‌اللّه خمینی رهبری انقلاب را ‏به‌دست دارد
 رژیم شاه از چند سال پیش گذشته از سرکوب مستقیم «چپ»ها
برای اعمال فشار ‏بیش‌تر به‌آنان به‌اشکال گوناگون
 به تقویت نیروهای مذهبی پرداخته بود
سپردن ریاست دانشگاه ‏آریامهر به سید حسین نصر با هدف اسلامی کردن 
آن دانشگاه و جلوگیری از رشد گرایش‌های چپ ‏در میان دانشجویان، 
تنها نمود کوچکی از آن سیاست بود. 
با این‌حال شاه در اوضاع به‌شدت ‏بحرانی ایران 
به‌جای جستن راه حل، باز به سلاح کهنهٔ ترساندن مردم از خطر
 «کمونیست‌ها»
 و ‏آمدن «شوروی‌ها» چنگ می‌انداخت. 
در شرایطی که نیروهای اسلامی در سراسر کشور تظاهرات ‏می‌کردند
 و اعلامیه‌های مذهبی پخش می‌کردند و نوارهای کاست آیت‌اللّه خمینی
 بین‌شان ‏دست‌به‌دست می‌گشت، 
شاه در مصاحبهٔ مطبوعاتی بزرگی با شرکت خبرنگاران داخلی و خارجی
 ‏در ۲۶ مرداد ۱۳۵۷ ادعا می‌کرد که 
«به تظاهرکننده‌گان دستورهای صریح مارکسیستی و کمونیستی ‏می‌رسد»
 و شورشیان «دستورهایی از کمونیست‌ها دریافت کرده‌اند
 تا ایران را به ایرانستان ‏‏[متشکل از جمهوری‌های کوچک] تبدیل کنند.»
 (کیهان ۲۸ مرداد ۱۳۵۷)
. همان موقع در اصفهان ‏مردم شورش کرده‌بودند 
و شهر به آتش و خون کشیده شده بود و در شهر
 «حکومت نظامی»
 برقرار ‏شده بود، و سرلشگر ناجی فرماندار نظامی شهر می‌گفت: 
«فکر می‌کنم آشوبگران از گروه ‏مارکسیست‌های اسلامی
 [بخوان «سازمان مجاهدین خلق» 
که در دههٔ ۱۳۵۰ به‌شدت سرکوب ‏شده‌بود
و در سال ۱۳۵۵ دچار انشعاب مارکسیستی و اختلافات درونی شده بود
و در عمل وجود نداشت]
 باشند.»
(اطلاعات، ۲۲ مرداد ۱۳۵۷)‏
شاه حتی چند ماه بعد، در آستانهٔ رفتنش از ایران نیز، 
هنگامی که دیگر هیچ نمی‌شد انکار کرد 
که ‏روحانیان و در رأس‌شان آیت‌اللّه خمینی رهبری انقلاب را به دست دارند، 
برای نمونه در مصاحبه با ‏فرستادهٔ روزنامهٔ فیگارو می‌گفت
 که او متقاعد شده که 
«کمونیست‌ها در حال حاضر در ایران یک ‏نقش اساسی بازی می‌کنند»
و نیز
«شوروی‌ها هیچ وقت فرصت را از دست نمی‌دهند.» 
فیگارو ‏همچنین از سرلشگر منوچهر خسروداد فرمانده هوانیروز نقل می‌کرد:
 «در این لحظه موضوع رفتن ‏اعلیحضرت همایونی، 
حتی برای گذراندن تعطیلات مطرح نیست، 
زیرا اگر ایشان بروند کمونیست‌ها بر ‏کشور دست خواهند یافت 
و این چیزی است که ارتش هیچ وقت نخواهد پذیرفت.» 
(روزنامهٔ فیگارو، ‏پاریس، ۱۸ دی ۱۳۵۷، نقل‌شده در کیهان، تهران، ۱۹ و ۲۰ دی ۱۳۵۷)‏
ساواک هم در اوج تظاهرات میلیونی مذهبیون به‌مأموران خود رهنمود داده‌بود
 که گروه‌هایی درست ‏کنند و اعلامیه‌هایی چاپ و پخش کنند
و در آن بنویسند
 که «اغتشاش‌گران» 
قصد دارند
«کشور را ‏جمهوری کمونیستی نمایند»
و 
در رهنمودش بدون پرده‌پوشی ابراز امیدواری کرده بود
 که بدین‌گونه
‏‏«وحشت در دل ثروتمندان، روحانیون، و خانم‌ها، 
از همکاری [انقلابیون] با کمونیست‌ها خواهد افتاد.» ‏‏
(روزنامهٔ انقلاب اسلامی، ۲۶ تیر ۱۳۵۸‏)
حتی شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر منصوب شاه نیز در شرایطی
 که در حال مذاکره با رهبران ‏دینی انقلاب در داخل بود، 
و در شرایطی
 که هیچ نیروی «چپ» و «کمونیست» سازمان‌یافته‌ای در ‏داخل وجود نداشت 
که بتواند اقدامی در جهت انقلاب صورت دهد، 
پیوسته از «خطر کمونیسم» دم ‏می‌زد.
 صص ۴۹ و ۵۰)‏
همچنان که گفته شد، محافل معینی هنوز تبلیغ می‌کنند
 که چپ‌ها و کمونیست‌ها و روشنفکران ‏بودند که انقلاب کردند،
 و متأسفانه نویسنده‌گان کتاب نیز بازتاب همان تبلیغات را
 در این کتاب‌شان پی ‏گرفته‌اند. 
من در کتاب «از بازگشت تا اعدام» نشان داده‌ام که حزب تودهٔ ایران نیز،
 که در تبعید به‌سر ‏می‌برد، 
در آن هنگام سخت درگیر آشفته‌گی‌ها و اختلافات درونی خود بود
 و نمی‌توانست کوچک‌ترین ‏نقشی در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ داشته باشد، 
هرچند که نفوذی‌های حزب در روزنامهٔ کیهان در روزهای ‏انقلاب
 از چریک‌های مسلح و «پارتیزان‌های توده‌ای» می‌نوشتند
 که گویا در سنگرهای انقلاب چنین ‏و چنان کرده‌اند.‏
اعتراض‌های دانشجویان ام.آی.تی.‏
نویسنده‌گان در یک فصل کامل به‌تفصیل به‌نقش دانشگاه 
ام.آی تی
امریکا در پیشرفت دانشگاه ‏آریامهر و در ضمن
 به‌اعتراض دانشجویان آن دانشگاه به‌محتوای دانش نظامی
 کمک‌های آن ‏دانشگاه به‌دانشگاه آریامهر پرداخته‌اند.
 انگیزهٔ آن اعتراض‌ها عبارت بود از نقش امریکا در جنگ ‏ویتنام،
 و عرضهٔ تکنولوژی هسته‌ای به‌دانشگاه آریامهر 
(صص ۴۴، ۴۵، و ۴۸)
. می‌دانیم که در ۱۵ ‏تیر ۱۳۵۶ اعلام شد که به تصمیم شاه
 دانشگاه صنعتی آریامهر به‌اصفهان منتقل می‌شود 
و ‏دانشگاه موجود در تهران به 
«دانشگاه علوم و فنون نظامی» 
تبدیل خواهد شد 
(ص ۱۰۲)
جا ‏داشت که نویسنده‌گان کتاب واکنش دانشجویان ام.آی.تی.
 به این خبر مهم دربارهٔ گرایش میلیتاریستی شاه را نیز پی می‌گرفتند.‏
تاریخچهٔ دانشگاه صنعتی آریامهر و تاریخچهٔ دانشجویی آن ناگفته‌های بسیاری دارد.
 اما شاید نباید از ‏یک رسالهٔ ۲۰۰ صفحه‌ای بیش از آنچه نوشته‌اند 
انتظار داشته باشیم؟
در ضمن باید از نویسنده‌گان کتاب سپاس‌گزاری کنم که یک خطای من
 در کتاب «قطران در عسل» را ‏نشان داده‌اند: 
کتاب «ریشه‌ها»ی الکس هیلی را در زمانی پیش از انتشار آن جا داده‌ام.
 حق با ‏ایشان است و درود بر ایشان!
 البته این را هم باید گفت که نویسنده‌گان در نقل از همان کتاب من،
 با ‏مخلوط کردن دو شخص، این داستان «خسن و خسین…» را به دست آورده‌اند
 که گویا ما در اتاق ‏خوابگاه‌مان کتاب‌های «خطرناک» شخصی را
 پنهان کرده‌بودیم که بعدها فهمیدیم خود ساواکی ‏بوده! 
هیچ چنین نبود
کتاب‌ها مربوط به شخصی بود، و ساواکی شخص دیگری بود. 
خود بخوانید در ‏‏«قطران در عسل» صص ۵۳ تا ۵۵.‏
چندین خطا و لغزش تایپی و غیره نیز در کتاب به چشمم خورد، 
که یادداشت ‏کردم و برای نویسنده‌گان می‌فرستم. 
با آرزوی موفقیت برایشان.‏
استکهلم، ۲۴ اوت ۲۰۲۵
۱ ‎‏. حافظه‌ام معترض است و می‌گوید که 
«مرکز تعلیمات عمومی» 
پیش
 از ریاست دکتر نصر، در زمان ریاست دکتر محمد امین،
 ‏در نیم‌سال بهاری ۱۳۵۱ شروع به‌کار کرده بود.
 در آن هنگام دو فارغ‌التحصیل از خود دانشگاه که در کارهای
 هنری و فرهنگی ‏دستی داشتند، امور این مرکز را می‌گرداندند.
 یکی‌شان مهدی رباّنی‌فر بود. 
از جمله درس
«شناخت موسیقی کلاسیک» 
با ‏تدریس دکتر هرمز فرهت
 آغاز شده‌بود و اتاقک تأسیسات صوتی و صفحه‌های موسیقی کلاسیک
 در اتاق شمارهٔ ۳ (اتاق ‏موسیقی بعدی) «ساختمان مجتهدی» وجود داشت.
 کلید آن اتاقک در همان بهار ۱۳۵۱ و پیش از به‌زندان افتادن من
 در ‏تیر آن سال، در اختیار من قرار گرفته یود. 
اما متأسفانه به‌اسناد لازم دسترسی ندارم تا این را نشان دهم.‏

شعر، تجربه‌ای‌ست از پیوندِ تن، طبیعت و زبان؛

چشمه‌سار خواهش

چشمه‌سار خواهش در بستر بیدار-لحظه‌ی من سلام سپیده‌دمان است که پگاه نام دیگر دوست داشتن توست در میانه‌‌ی تنم  چمنی است سرسبز  در آغوش شبنم سح...

محبوب‌ترینِ خواننده‌گان