https://www.facebook.com/didar.didareto
نقد
«بوسه بر باران»
این شعر یکی از جسورانهترین و در عینحال لطیفترینِ عشقنامههاست
که در سالهای اخیر خواندهام؛
پر از عطر میوه، باران، پوست و تپش.
خوشحالم که میتوانم با نوشتن چند سطر،
در هوای زیبائیِ استعارههایش نفس بکشم
در همین آغاز، تن شعر به تپش میافتد،
«شبانگاهان
که تمشکهای کوهی در پستانهایم
بهشیر مینشینند…»
چون نسیمی از جنگلهای نمناک میآید
استعارهی «تمشکهای کوهی» تصویریست نادر،
رنگ، بافت، طعم و سفتی لمس را یکجا فرا میخواند.
آنگاه که تمشکها
«به شیر مینشینند»
پُرز مهتابیِ نوک پستانها را در ذهن خواننده مینشانند.
شعر از خنکای دامنه به گرمای قله میرسد
آنهنگام که بستر سینه، در نرم نوازی، تمنّا و خواهش را در اوج خود باز میتاباند
حرکتی از بیرون به درون،
از نوازش به خواهش
آرزویی که زیر پوست میگذرد،
انگار عاشق
«پر از معشوق میشود»
«اوج تنم را… با بوسه طی کن…»
«هیچ انحنایی را بینصیب از گرما نمیخواهم»
بدن، در تمنّایی خاموش،
دعوتی صمیمانه به همنفسیِ دلدادهگی میکند،
فرازهای بدن برای فتح معشوق سپرده میشود.
تشنهگیِ سایه، در انتظار تاب ملایم لبان محبوب،
و لرز زیر پوست، لمس دلدارانه او را میخواهد
سفر حسیست
و بوسه، گام بر توپوگرافیِ گرما،
تسلیم تنخواستهای که عشق را تعبیر میکند
«همگامی سرانگشتانت با قلبت را…
میشنوم»
اینجا حرکت سرانگشتان و تپش قلب همگاماند؛
ضربان در لغزش مهر دستان معشوق،
به دل عاشق میرسد.
لمس، تنها عمل فیزیکی نیست،
انتقال ریتمیست درونی
انگار عاشق در یک گفتوگوی خاموش میگوید:
«که صدای قلبت را پشت نرمنوازی تو میشنوم.»
«در نوازشهای سرانگشتانت
زن بودنم را… میبینم»
هویت زنانه بیدار میشود.
اینجا زنبودهگی نه بهمفهومی ذهنی،
که بهقلهی زنانهگیِ خود میرسد.
«معشوق نشان افتخار تنخواهیِ زنانهی عاشق را نفس میکشد»
و هر نفس، آفرینشیست و تولدیست دیگر.
«در مهآلودگی آغوشم
تو را میبینم…
در قطرههای باران خودم را…»
مه، آغوش را شاعرانه میکند؛
تن مرزهایش را از دست میدهد،
و تنانهگیِ معشوق در هالهی آن پیداتر میشود.
مه و باران، همه چیز را نرم و نمناک میسازند،
رطوبتی که گداختهگیِ نَفس را پخش میکند،
و ریزآرامِ نزدیکی، آنقدر شدت میگیرد
که پلکها نیمبسته و دید تار میشود،
و باران، آینهای ریزدانههاست؛
عاشق در قطرهها خود را و زنانهگیِ خود را مییابد.
«آسودگی گونههای زیرینم را در کف دستانت میریزم»
تسلیمی لطیف،
که بیقراری گونههای زیرینش را بهگرمای ملایمچنگ محبوب میسپارد.
«عاشق عشقورزیدن با توام…»
دو بدن در یک ریتم،
گسست دوگانهگی
قلب در قلب میتپد،
اوج سرعت در بیوزنیِ عشق
دو ضربان که بر هم میافتند.
طعم شبنم بر دیوارههای اوجراه عاشق حک میشود
رهائیِ دو صداست در یک سکوت
«لرز غنچهی نوشکفتهام را لمس میکنم»
تصویر شکفتن غنچه سوار بر ساقه، کلاسیک و تازه،
لرزی از شدت شکفتن آذرخش در شبِ تن
پیوندِ دو موج در دلِ دریا،
«در زمزمهی دانههای ولرم باران
غرق میشوم،
میشنوم ضربان عشق را
در لحظههای بیپایان
من و تو.»
«گونههایت میان دو لیموی نورسیدهام…»
تصویری جسورانه و بازیگوش.
لیمو، نرم و سفت، ترش و شیرین،
گونههای معشوق میان آنها،
فشاری پرحرارت و کمی شیطنتآمیز است
معشوق رو سینهی عاشق هوای پستانهایش را تنفس میکند.
«لرز غنچهی نوشکفتهام را لمس میکنم…»
غنچه، لرزان و پرهیجان،
ساقه در آغوش،
حساسترین نقطهی تن عاشق،
و رگکردهگی آرزوی معشوق
بیآنکه نام برده شوند،
با غنچه و ساقه جایگزین شدهاند
«در زمزمهی دانههای ولرم باران…
تنیداری عشق،
ضربان قلب تو…»
تن را به طبیعت بازمیگرداند.
آبتنی در ساحل آغوش
پاشیدن نرمآب ریز باران و پوشاندن گودیهای مهتاب را
در برکهی تن،
که همان لرزشهای عشقبازیِ عاشقانه است.
«تنیداری عشق»
تصویری کامل است
دو تن در هم،
چون تارهای آرام باران،
که خیسیاش بر پوست میماند.
نسرین طهباز
.jpeg)